الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوف أَوْ تَسْریحٌ بِإِحْسان وَ لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً إِلاّ أَنْ یَخافا أَلاّ یُقیما حُدُودَ اللّهِ.»
متن زیر از تفسیر المیزان و تبیین آیه ۲۲۹» سوره بقره است:
توضیح آنکه اساساً تقیید به معروف و احسان برای جلوگیری از فسادهایی است که ممکن است در اثر سوءاستفاده از حکم شرعی بروز کند، مثلاً در مورد امساک ممکن است زن به منظور اضرار و اذیت نگه داشته شود؛ لذا حکم امساک با کلمه بمعروف» تقیید شده تا از این گونه اعمال غرض ها جلوگیری شود و در مورد تسریح ممکن است شوهر قسمتی از مهریه زن را ندهد و او را رها کند و بسا این عمل در میان مردم رایج شود به طوری که هیچ زشت و خلاف متعارف نباشد به همین جهت قید بمعروف» برای جلوگیری از آن کافی نیست و لذا در این مورد به مناسبت این که بلافاصله می فرماید و لا یحل لکم.» یعنی برای شما جایز نیست از آنچه به ایشان داده اید چیزی بگیرید حکم تسریح با کلمه باحسان» مقید شده است. به علاوه این قید موجب تدارک مزیتی میشود که زن در زندگی شویی داشته و اکنون در اثر جدایی از دست داده است و اگر در اینجا هم بمعروف» گفته شده بود این نکته فوت می شد.
نکته: علامه طباطبایی در جایی دیگر از کتاب معروف را امری میداند که انسان با ذوق اجتماعی خود میشناسد. تسریح» را طلاقی که بعد از آن رجوع واقع نشود و امساک» را نگه داشتن معنی میکند.
با توجه به نقدها و نظراتی که در مورد پست مربوط به پدرسالاری دریافت کردم در تکمله بحث پیش چند نکته را متذکر میشوم
بحث های جامعه شناسی همیشه چندعاملی بوده اند. در واقع به دلیل پیچیدگی انسان و تاثیرگذاری و تاثیرپذیری انسان از عوامل مختلف این بحث ها تک ساحتی نیستند. قطعا در این مورد خاص عوامل متعددی دخیل هستند. اینکه ساختارهای دولت خیلی اوقات با یک مادرشاغل همراهی نمیکند؛ یا حتی اینکه بعضی مردان سختی های یک همسر شاغل را نمیپذیرند و در نتیجه همراهی شایسته ای ندارند و گاهی حتی برای این همراهی آموزشی ندیده اند؛ از عوامل مهم دیگر است. اینکه بنده فقط به یک عامل اشاره کردم به دلیل ریز شدن و جزیی کردن آن عامل و دیده شدنش بود؛ نه از باب انکار دیگر عوامل. به قول طلبه های علوم دینی " اثبات شی نفی ما عدا نمیکند"
در همین متن کوتاه بنده از کمال مادری و اهمیت و اولویت مادری صحبت کردم ولی گویا کافی نبوده است! آن مطلب طرح یک موضوعی بود که به آن توجهی نشده بود و آن هم تفکر ن بود. تفکر قطعا قبل از عمل اتفاق می افتد و چه بسا گاهی عملی هم صورت نگیرد. در متن مثال مادری که دو فرزند دارد را بیان کردم و این مثال مبتنی بر تفکر ن بود و نه عملکردشان. در واقع ن با موقعیت مشابه با آن مثال،حتی در ذهنشان تزاحم بین دو تکلیف اتفاق نمی افتد. چه بسا در مقام عمل و سنجیدن شرایط، تکلیف زن در آن شرایط ماندن در خانه باشد.
منظور از حضور اجتماعی، شغل نبود. گرچه شاغل بودن یکی از جنبه های حضور اجتماعی محسوب میشود ولی تنها مورد آن نیست. تاکیدم در متن نیز حضور موثر اجتماعی بود که بعضی اوقات این امر با شاغل بودن محقق نمیشود! حضور اجتماعی برای یک زن میتواند رفتن به کلاس هنری یا ورزشی باشد؛ برای شخص دیگر معلمی باشد؛ برای زن دیگری نوشتن باشد؛ برای دیگری فعالیت در مسجد محل باشد؛ برای شخص دیگر انجام پروژه های تحقیقاتی باشد؛ برای دیگری مدیریت باشد و. مهم این است با توجه به توانش کاری موثر و مفید انجام دهد که هم حال خودش و هم حال جامعه را خوب کند؛ وگرنه بنده یکی از مخالفان تشویق زان به اشتغال هستم. میتوانم بگویم این همه توجه و تاکید بر اشتغال ن بیش از همه به خود ن لطمه زده است. تاکید بر اشتغال ن آن زمانی خوب است که شغلی در شان زن و در راستای شکوفایی استعدادهایش باشد.اسلام با عدم تکلیف زن به نان آوری و واگذاری این تکلیف بر دوش مردان در واقع یک موقعیت ممتاز و به دور از دغدغه مادی برای رشد و شکوفایی زن فراهم کرده است.نکته ای که در جامعه ما مغفول مانده و به جای آنکه ن به رشد شخصیت (مادی و معنوی) تشویق شوند به اشتغال تشویق میشوند. به جای آنکه ن به متخصص شدن و نخبه شدن ترغیب شوند به شاغل شدن ترغیب میشوند.
یا آیا اعتقادات بتی فریدان توانسته اوضاع ن ایرانی را بهبود ببخشد؟»
این یادداشت، متنی جامعه شناسی مبتنی بر اصطلاحات سخت و پشت هم و مترداف و پیچیده نیست. این متن یک مطلب جامعه شناسی ساده است.
اینکه همه حرف و دودوتا چهارتای فمینیست ها یا حداقل فمینیستهایی که حرفشان در ایران خریدار دارد و به زبانها و اشکال مختلف بیان میشود این است که همه مشکلات از پدرسالاری ست» تا کی میخواهد ادامه داشته باشد؟ تا چه زمانی قرار است چشممان را ببندیم و همه چیز را به پدرسالاری ربط دهیم؟ پدر سالاری به معنای عام و خاصش( تاثیر جهان شمول و همگانی مردان در همه ساخت های اجتماعی و فراتر از آن روی ذهن و علم تک تک آدمها)
واقعا مشکل ن ایران این است؟ نمیخواهد خیلی فکر کنید؛ فقط هر کدامتان به مردان دور و برتان فکر کنید. چند درصدتان با حمایت و پشتیبانی و حتی گاهی تشویق و اصرار پدر یا همسرتان برای درس خواندن روبه رو بودید؟ در بین اطرافیانتان چطور؟خیلی ساده است بعد از انقلاب همزمان با افزایش حق گرایی به جای تکلیف گرایی مردم، حق گرایی ن هم به سرعت مطرح شد. حق گرایی ن یعنی حق زن برای تحصیل، اشتغال، حضور اجتماعی و .اول بدون همراهی مردان ولی بعد با همراهی و همدلی و کمک و تشویق مردان.
اینکه ن سرزمین من حضور اجتماعیشان کم هست یا اینطور بگویم حضور موثر اجتماعیشان کم است علتش پدرسالاری نیست. علتش گاهی بی حوصلگی و بیشتر مواقع تفکر این ن است. اینکه ن بر اساس سنتها و فرهنگ ایرانی معتقدند به اینکه تکلیف زن فقط مادر بودن و همسر بودن است عامل بسیار مهم و به نظر بنده اصلی این امر است. بگذارید یک مثال بزنم
فرض کنید مادری دو فرزند کوچک دارد.در کنکور شرکت میکند و قبول میشود به دانشگاه هم میرود و بعد از مدتی انصراف میدهد. چرا؟ برای اینکه به نظر خودش و مادر و مادربزرگش زن باید دراین موقعیت به بچه اش برسد و آن زن هم هیچ وقت به این فکر نخواهد کرد که شاید درس خواندن تکلیف شرعی اش باشد.
بنا بر نظر آیت الله ای، شهید مرتضی مطهری، آیت الله جوادی آملی حضور زن در اجتماع(به هرنحو) گاهی تکلیف زن است. اینکه ما این تکلیف اجتماعی را نمیبینیم و فقط به تکلیف خانوادگی نگاه میکنیم موجب شده خیلی از افراد موثر و درسخوانده خانه نشین شوند. یا حتی موجب شده پست های مهم مدیریتی و حساس را قبول نکنند. به زبان ساده دین و دینی که اتفاقا از زبان مردان بیان شده ما را به سمت جامعه سوق میدهند و خودمان تمایلی به آن نداریم. درست است مادری و همسری مهمترین وظیفه یک زن است وبه قول آیت الله جوادی آملی مادری کمال یک زن است ولی مادری و همسری و خانواده تنها تکلیف زن نیست. بخصوص نی که تحصیلکرده هستند اگر بدانند جایی در این ایران پهناور میتوانند موثر باشند و کاری انجام دهند که از عهده خیلی ها بر نمی آید و باز هم درخانه بنشینند مسئول هستند.
میتوانید بگویید این هم نوعی پدرسالاری ست. قبول دارم. ولی پدرسالاری که از ذهن مردان دارد پاک میشود و توسط خود ن بازتولید میشود.
آنچه در ذهن اکثریت ما درباره سن حضرت خدیجه وجود دارد این است که ایشان در سن چهل یا چهل و پنج سالگی به عقد پیامبر درآمدند درحالی که قول قوی و درواقع قول محققین خلاف این امر است. در این یادداشت قول بعضی از بزرگان را در اینباره بیان کردهام.
♦️رجوع به کتب تاریخی و تحلیلی نشان میدهد که قول مشهور _همان قولی که اکثریت ما آنرا شنیدهایم_ قول ضعیف و شاذی است. این قول را منتسب به هاشم بن عروه میدانند که سن وفات حضرت را 65 سالگی میداند. ولی قول اصح و قوی سن دیگری را بیان میکند از جمله:
برخی مانند بیهقی (از علمای اهل سنت) سن ایشان را 25 ساله میدانند. بیهقی معتقد است حضرت در سن 50 سالگی وفات یافتند و سال ازدواج ایشان را 15 سال قبل از بعثت میداند. بنابراین طبق قول بیهقی وقتی ایشان در زمان وفات یعنی سال دهم بعثت، 50 ساله باشند و 15 سال قبل از بعثت هم ازدواج کرده باشند، با این حساب سن حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها)، در زمان ازدواج با پیامبر اکرم 25 سال بوده است، و حلبی هم همین قول را آورده است.
ابنسعد، ذهبی، إربلی، ابنعساکر به نقل از ابنعباس میگویند: خدیجه در زمان ازدواج با آن حضرت 28 ساله بود.»
حاکم نیشابوری در کتاب المستدرک قول ابناسحاق (سیره نویس مشهور) را در مورد سن حضرت خدیجه در زمان ازدواج ایشان با پیامبر اینگونه نقل میکند:
کان لها یوم تزوجها ثمان وعشرون سنة.» خدیجه در زمان ازدواجش با پیامبر، بیست و هشت ساله بود.
سید جعفر مرتضی حسینی عاملی، عالم و سیره نگار شیعی در کتاب خود الصحیح من سیره النبی الاعظم» معتقد است سن 28 سال برای حضرت خدیجه را شمار زیادی از محققین به عنوان سن ازدواج آن حضرت با پیامبر نقل کرده اند.
سید جعفر شهیدی قول 28 سال را به نقل از ابن سعد از ابن عباس بیان میکند و معتقد است با توجه به تعداد فرزندان حاصل از ازدواج حضرت خدیجه و پیامبر قول مشهور چهل سال نمیتواند صحیح باشد.
آیت الله مکارم شیرازی در سخنرانی خود در مراسم بزرگداشت حضرت خدیجه بیان داشتند "مطابق تحقیقات ما، حضرت خدیجه در وقت تزویج با رسول اکرم(ص) یا 28 ساله و یا 26 ساله بوده است؛ و این که آن حضرت را 40 ساله و بیوه معرفی کردند، توطئه ای بود که خواستند برخی ن دیگر را در برابر ایشان بالا ببرند. سپس بنی امیه هم این جعل را تبلیغ کردند."
ما آدمهای امروزی عادت کردهایم همیشه :| یا :( باشیم. قیافههای حال خوب کن :) یا :D را هم گذاشتهایم برای دنیای مجازی و آدمهایی که سالی یکبار میبینیمشان.ما آدمهای امروزی به غر زدن و ناراحت بودن و شکایت کردن عادت کرده ایم؛ ظاهر شیک و قشنگ و اتوکشیدهمان را حفظ میکنیم برای آدمهای دور و باطن له و خسته و داغانمان را گذاشتهایم برای آدمهای نزدیک؛ آدمهایی که دوستشان داریم و هرروز چشم در چشم می شویم با آنها. دلیل همه ی رفتارهایمان را هم همین میدانیم : ” بالاخره من هم آدمم یکجایی کم می آورم
این بدترین شکل دورویی ست.ظاهر خوشحال برای آدم های دور و باطن ناراحت برای آدمهای نزدیک.آدمهایی که نفسمان به نفسشان بند است.آدمهایی که بودنشان» به تنهایی می تواند دلیل خوب بودن،خوب شدن و خوب ماندنمان باشد.
حیف که ما فقط بلدیم از دور برای آدمها دست تکان دهیم.
درباره این روز فرخنده و مبارک، روز کتاب و کتابخوانی و کتابدار منظورم است، میتوانم بگویم که هیچ هم نباید به جناب حافظ گوش دهیم! مصرع بالا را عرض میکنم؛ اتفاقا این روزها برای کتاب خواندن نه باید منتظر فراغت موعود! بود و نه حتی منتظر یک جای خلوت و آرام و کتابخانه و اتاق مطالعه و چمن و گل و گار. بلکه در هرحالی و جایی باید خواند؛ اتوبوس، مترو، صف، مطب دکتر، استراحت بین کارهای خانه، هنگام ترافیک حتی هنگام پخش آگهی بازرگانی!
نکته دیگر اینکه دنبال حال خوب برای کتاب خواندن نباشیم باید خودمان را بیندازیم در دل ماجرا. حتی آن هنگام که حوصله کتاب خواندن نداریم فقط کافیست چند صفحه کتاب بخوانیم بعد بدون آنکه متوجه شویم یارمهربان دستمان را میگیرد و ما را با خود میبرد :)
از ماشین بیرون را نگاه میکردم و طبیعتا خیابان است و تعداد زیادی مغازه پشت سرهم. چشمم مغازهها را دنبال میکرد تقریبا از یک جایی به بعد هیچ مغازه ای ندیدم مگر مغازه هایی با تزیینات و لوازم کریسمس. سرم را چرخاندم دیدم آن سمت هم همینطور است. بعید میدانم پرجمعیت ترین کشورهای مسیحی هم اینطور باشند این طور پشت هم و بدون وقفه تزئینات کریسمس بفروشند. با خودم فکر کردم مگر ما چقدر مسیحی و ارمنی در کشور داریم؟ مگر جز این است که اینها بیشتر از خانه های مسیحی خانه های مسلمان را تزیین میکند؟ راستش را بخواهید در کنار این فکرها فکرهای ناپخته تری هم بودند؛ آنهایی که دلشان میخواست یک سری به آن مغازه های پرزرق و برق بزنند. از بین آن همه وسایل متنوع و زیبا و خوشرنگ، کاج ها با آن گوی های آویزان بهشان یک چیز دیگر بودند و من چقدر دلم یکی از آن کاج ها را میخواست.
میدانم هیچ وقت اینکار را نخواهم کرد و هیچ وقت یک کاج را به خانه ام نخواهم برد ولی فردا روزی که با فرزندم در خیابان راه میروم و یکی از آن بابانوئل های خوشرنگ و قرمز با آن خنده زیبا و مهربان دل فرزندم را برد چه میتوانم بکنم؟ اگر پشت هم بابانوئل و کاج و گوزن و آدم برفی ببیند چطور؟
ما عید زیاد داریم. چه عید ملی چه عید مذهبی ولی تقریبا هیچ کار فرهنگی برای هیچ کدامشان نمیکنیم. این روزها اکثر چیزها با نماد زنده میمانند ولی ما در قبال عیدهایمان فقط سکوت کردیم.برای اعیاد مذهبی نمادی نساخته ایم و برای اعیاد ملی هم اگر نمادی بوده خوب پر و بالش نداده ایم. ما شیعیان برای بزرگترین عیدمان چه نمادی داریم؟ این روزها که کریسمس و شب یلدا همزمان شده اند زور کدامشان به دیگری چربیده؟! کدامشان از سر و کول مغازه ها بالا میروند؟ بیشترین تلاش ما برای شب یلدا تولید و توزیع استیکر انار در تلگرام است یا فروختن انارهای بلوری مگر کار دیگر هم کرده ایم؟ برای عید نوروز که خودش پر نماد هست چه کردیم؟ واقعا عمو نوروز پیر و خسته و تکیده ما در برابر بابانوئل شاد و خوشحال آنها حرفی هم دارد؟!
"یا لیتنا کنا معکم" را چقدر زمزمه کردهایم در سینهزدنها و روضههایمان و چقدر برایش اشک ریختهایم؛ ولی چقدر فرق است بین زمزمه یک مرد با من؛ تفاوتی به اندازه همه شهادتهای تاریخ و اشک ریختن و صبر کردنهای نه تاریخ. همراهی چون منی با امامم، آن هم حسین (ع) را نمیدانم هیچوقت اتفاق میافتاد یا نه، ولی این را خوب میدانم که اگر من میشدم یکی شبیه همسر زهیر یا مادر وهب چه میشد؛ که اگر این یکی یکیها شبیه آن "یکی" میشدند حسین تنها نمی ماند. البته این را خوب میدانم که زهیر خودش آنقدر آماده بوده که با تلنگر همسرش فقط به هوش آمده. در شام نه حتی در مدینه و مکه هم نه، آیا حتی در آن دویست هزار فرستنده نامه از کوفه هم، کسی با یک تلنگر همسرش همراه حسین(ع) نمیشد؟!
من اگر همراه میشدم با امامم یعنی با زینب همراه شده بودم. نه! مسلم قدر زینب درد نمیکشیدم؛ زینب است و داغ برادر و پسر و برادرزاده، زینب است و پرستار سجاد(ع) و تسلیبخش دل مادران داغدیده، زینب است و بچه های کوچک و خیمه های آتش گرفته و تازیانه و تاختن ها روی بدن های مبارک و زخم زبان ها. و آیا من میتوانستم کمی از این دردها را بکشم و هنوز نفس بکشم؟! مگر نه اینکه دردها به اندازه بزرگی خود آدمها هستند؛ خداوند خودش میفرماید "لا یکلف الله الا وسعها". زینب فرق میکند؛ پدرش اورا عقیله لقب داده یعنی همیشه عاقل بسیار عاقل. زینب که زینت پدر است و وقتی خطبه میخواند همه میگویند گویی علی خطبه میخواند.
اینبار آرام میگویم یا لیتنا کنا معکم؛ شاید تلنگری باشد برای "نا" و همه دشواری" معکم" را از خاطر بگذرانم.
اینکه من امروز لباس ایرانی بپوشم که اگر چهار بار در ماشین لباسشویی انداختم رنگ و رویش رفت مهم نیست؛ اینکه امروز من موبایل ایرانی دستم میگیرم که گاهی ممکن است هنگ کند یا برنامهای را ساپورت نکند اصلا مهم نیست؛ اینکه من امروز یخچالم ایرانیست که طبقههایش شبیه طبقههای بعضی یخچالها شیک نیست یا جایش کمی کوچکتر است اهمیتی ندارد برایم؛ اینکه نوشابه زمزم میخورم که مزهاش کمی با آن نوشابهی خاص متفاوت است هیچ مهم نیست. اینها اصلا برایم مهم نیست مهم فرداست. فردا که فرزندم بزرگ شد تمام تلاشش را بکند که حسابدار آن کارخانهی بزرگ در همدان شود یا مدیر روابطعمومی یک شرکت بزرگ بینالمللی در تبریز نه اینکه بخواهد از ایران برود؛ فردا که کانالهای تلویزیون ژاپن و سوئد و بزریل تلویزیون ایرانی را به عنوان اولین و برترین برند جهان معرفی کند شبیه فرش ایرانی؛ فردا که همه سرودست بشکنند بیایند ایران، تا غیر از دیدن مناظر طبیعی و تاریخیاش چمدانهایشان را پر کنند از لباسها و جنسهای ایرانی که آنور آب مجبورند دوبرابر بالایش پول بدهند. امروز مهم نیست فردا مهم است؛ فردای من، فردای فرزندم، فردای ایران.
مشکل فقط کیفیت نیست؛ که اگراینطور بود حداقل در این چندسال اخیر خوب که چشم هایمان را باز میکردیم کالاهای خوب ایرانی زیاد میدیدیم دور وبرمان. مشکل بیشخصیتی است؛ نه شخصیت خودمان، شخصیت ملتمان. ما آدمهای ازخودبیگانهای شدهایم. نه اینکه خودمان بخواهیم و حتی بفهمیم ولی شدهایم. همینکه پیراهن و شلوار را تولید میکنیم و بعدش مارک خارجی بهش میچسبانیم یعنی از خودبیگانهایم. همینکه اسم محصولاتمان را برای اینکه به فروش برود اسمهای اجق وجق خارجی میگذاریم یعنی از خودبیگانهایم. تا دیر نشده خودمان را درمان کنیم؛ ازهمین امروز، از همین لباسی که میپوشیم از همین کفشی که میپوشیم؛ از همین حالا.
هرسال بیستودو بهمن عکس پروفایلمان را تغییر دهیم و برویم راهپیمایی و فریاد بزنیم مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل و بعدش برویم یک ساندویچی خیابان انقلاب همبرگر بخوریم با کوکاکولا یا پپسی. هرسال هی صدایمان را بالاتر ببریم و وقتی صدایمان گرفت بطری آب نستله را از کیفمان در بیاوریم و گلویمان را تازه کنیم.هی مشتهایمان را گره کنیم و بعدش مشتمان را پر کنیم از کیت کت. بیست و دو بهمن روز آزادی است؛ روز پیروزی؛ روز استقلال؛ چه باور بکنیم چه نکنیم استقلال ی به دنبال استقلال اقتصادی است. پس بیایم سیصد و شصت و چهار روز سال را با اقتصاد کنار بیاییم و درخانه هایمان آرام فریاد بزنیم استقلالش را و بعد فقط یک روز برویم در خیابان ها و از ته دل فریاد بزنیم آزادی را، پیروزی را، استقلال ی را.
این جمله که "تعرف الاشیاء باضدادها" خیلی ملموس است. اینکه اشیا با نقطه مقابلشان شناخته میشوند حقیقت دارد. نه تنها اشیا بلکه هر چیزی در این دنیا این خصلت را دارد؛ حتی کتاب. امسال به طور اتفاقی دو کتاب را با فاصله نزدیکی از هم خواندم. اولی خیلی دوست داشتنی و شیرین و خواندنی بود ولی دومی نه تنها هیچ کدام از اینها نبود بلکه افتضاح بود و دقیقا بعد از خواندن کتاب دوم زیبایی و شاهکار بودن کتاب اول برایم مشخص شد. من زنده امخا» کتاب اولی بود که خواندم و همینطور بهترین کتابی که با موضوع دفاع مقدس خواندم. دومین کتاب "خاطرات سفیر" بود که کاملا اتفاقی شروع به خواندنش کردم و با تمام جذاب نبودنش تا آخر ادامه دادم تا شاید دلیل رسیدن کتاب به چاپ پنجاه و دوم را بفهمم! ولی تنها چیزی را که فهمیدم( در واقع برایم مسجل شد) این بود که حتی فرهیخته ترین کالای فرهنگی نیز گرفتار بیفرهنگی میشود.
اینکه خاطرات سفیر چرا خوب نبود دلایل زیادی دارد ولی چندتایش را اینجا ذکر میکنم:
خاطرات سفیر اصلا کتاب نیست! یک وبلاگ کتاب مانند است. اتفاقا نویسنده خودش در ابتدای کتاب اذعان دارد که مطالب کتاب، در واقع مطالب وبلاگ ایشان است؛ ولی نه ایشان، نه ویراستار و نه انتشارات به خودشان این زحمت را ندادند که مطالب یک وبلاگ را طوری تنظیم کنند تا تبدیل به یک کتاب شود و دقیقا همان مطالب با همان ساختار در کتاب چاپ شده است. اینکه بعضی از بزرگان ادب و فرهنگ ابراز ناراحتی میکنند به این خاطر که فضای مجازی موجود زبان معیار را دستخوش تغییر میکند شاید برایمان خیلی قابل لمس نباشد ولی اینکه کتابی نوشتن» از یک کتاب دریغ شود نکته غم انگیزیست که همهمان درکش میکنیم.
اتفاقی که تقریبا در همه فصل های کتاب شاهدش هستیم این است که، نویسنده همانند یک عقل کل در همه جا ظاهر میشود و در اولین فرصت بالای منبر میرود و سخنرانی اش را آغاز میکند و همیشه هم پیروز میشود و آدم های اطراف حیران و پریشان و درفکر فرورفته از او جدا میشوند! اتفاقی که ممکن است بار اول، دوم یا حتی سوم حالت را خوب کند ولی تکرار شدن بیش از حدش نه تنها آدم را سر کیف نمی آورد بلکه حوصله ات را سر میبرد و خسته ات میکند که کاش جایی برای ابراز وجود آدم های دیگر داستان هم بود. اتفاقا در معدود صفحاتی که این اتفاق میافتاد داستان خواندنی میشود.
تقریبا آخر هر فصل، تصاویری مربوط به آن فصل گذاشته شده است. آدم احساس میکند آن تصاویر خیلی اوقات برای صفحه پر کردن آمده است و منظور نویسنده که همان آشنایی با آن اماکن و مناظر و حتی آدمهاست را نمیرساند؛ چون هم کوچک است، هم سیاه و سفید است و گاهی هم دور. عکسهایی که جایش در اینستاگرام و وبلاگ است نه این کتاب». اینکه میگویم این کتاب به این خاطر است که نویسنده محترم عکسهایی از خودشان را در نماهای مختلف و گاهی در ژست هایی که به درد نگهداری در آلبوم میخورد به نمایش گذاشته اند که آدمی با هربار دیدنشان از خود میپرسد آیا ایشان شهید شده اند که آدم از دیدنشان سیر نشود یا دلیل خاص دیگری دارد که به اعتماد به نفس برمیگردد؟!.
من؛ روسریهایم رنگیتر شده، خندههایم پررنگتر، حرفهای نزدهام تلنبارتر
او؛ روسریاش عقبتر رفته، خندهاش محوتر، صدایش بلندتر.
گمان میکردم دوستیمان، تفاوت عقیدهمان را کمرنگ میکند؛که انگار نکرده است. او هرروز طلبکارتر و من هرروز بدهکارتر. گرانی، بالارفتن دلار، کارنداشتن پسرهایشان، صاحب خانه نشدن. همه تقصیر من و تفکر من و امثال من است. وگرنه رئیسجمهور انتخابیاش هیچ نقشی نداشتهاست.
انگار لبخند دیگر جواب نمیدهد. میترسم کمی پیش برویم بهشت و جهنمش را هم از من طلبکار شود.
این جمله که "تعرف الاشیاء باضدادها" خیلی ملموس است. اینکه اشیا با نقطه مقابلشان شناخته میشوند حقیقت دارد. نه تنها اشیا بلکه هر چیزی در این دنیا این خصلت را دارد؛ حتی کتاب. امسال به طور اتفاقی دو کتاب را با فاصله نزدیکی از هم خواندم. اولی خیلی دوست داشتنی و شیرین و خواندنی بود ولی دومی نه تنها هیچ کدام از اینها نبود بلکه افتضاح بود و دقیقا بعد از خواندن کتاب دوم زیبایی و شاهکار بودن کتاب اول برایم مشخص شد. من زنده ام» کتاب اولی بود که خواندم و همینطور بهترین کتابی که با موضوع دفاع مقدس خواندم. دومین کتاب "خاطرات سفیر" بود که کاملا اتفاقی شروع به خواندنش کردم و با تمام جذاب نبودنش تا آخر ادامه دادم تا شاید دلیل رسیدن کتاب به چاپ پنجاه و دوم را بفهمم! ولی تنها چیزی را که فهمیدم( در واقع برایم مسجل شد) این بود که حتی فرهیخته ترین کالای فرهنگی نیز گرفتار بیفرهنگی میشود.
اینکه خاطرات سفیر چرا خوب نبود دلایل زیادی دارد ولی چندتایش را اینجا ذکر میکنم:
خاطرات سفیر اصلا کتاب نیست! یک وبلاگ کتاب مانند است. اتفاقا نویسنده خودش در ابتدای کتاب اذعان دارد که مطالب کتاب، در واقع مطالب وبلاگ ایشان است؛ ولی نه ایشان، نه ویراستار و نه انتشارات به خودشان این زحمت را ندادند که مطالب یک وبلاگ را طوری تنظیم کنند تا تبدیل به یک کتاب شود و دقیقا همان مطالب با همان ساختار در کتاب چاپ شده است. اینکه بعضی از بزرگان ادب و فرهنگ ابراز ناراحتی میکنند به این خاطر که فضای مجازی موجود زبان معیار را دستخوش تغییر میکند شاید برایمان خیلی قابل لمس نباشد ولی اینکه کتابی نوشتن» از یک کتاب دریغ شود نکته غم انگیزیست که همهمان درکش میکنیم.
اتفاقی که تقریبا در همه فصل های کتاب شاهدش هستیم این است که، نویسنده همانند یک عقل کل در همه جا ظاهر میشود و در اولین فرصت بالای منبر میرود و سخنرانی اش را آغاز میکند و همیشه هم پیروز میشود و آدم های اطراف حیران و پریشان و درفکر فرورفته از او جدا میشوند! اتفاقی که ممکن است بار اول، دوم یا حتی سوم حالت را خوب کند ولی تکرار شدن بیش از حدش نه تنها آدم را سر کیف نمی آورد بلکه حوصله ات را سر میبرد و خسته ات میکند که کاش جایی برای ابراز وجود آدم های دیگر داستان هم بود. اتفاقا در معدود صفحاتی که این اتفاق میافتاد داستان خواندنی میشود.
تقریبا آخر هر فصل، تصاویری مربوط به آن فصل گذاشته شده است. آدم احساس میکند آن تصاویر خیلی اوقات برای صفحه پر کردن آمده است و منظور نویسنده که همان آشنایی با آن اماکن و مناظر و حتی آدمهاست را نمیرساند؛ چون هم کوچک است، هم سیاه و سفید است و گاهی هم دور. عکسهایی که جایش در اینستاگرام و وبلاگ است نه این کتاب». اینکه میگویم این کتاب به این خاطر است که نویسنده محترم عکسهایی از خودشان را در نماهای مختلف و گاهی در ژست هایی که به درد نگهداری در آلبوم میخورد به نمایش گذاشته اند که آدمی با هربار دیدنشان از خود میپرسد آیا ایشان شهید شده اند که آدم از دیدنشان سیر نشود یا دلیل خاص دیگری دارد که به اعتماد به نفس برمیگردد؟!.
چندی پیش این پوستر همه جا پخش شد و سروصدای زیادی به پا کرد. اهمیت دادن و نوشتن از یک موسسه کوچک باعث دیده شدنش میشود. چیزی که کاملا اتفاق افتاد؛ تعداد کانال این موسسه آن هم در ایتا طی چند روز به سرعت بالا رفت. ولی آنچیزی که باعث شد در اینباره بنویسم مطالب کانال این موسسه بود.
اولا: صحبت از چند همسری در شرایط امروز مانند صحبت کردن از کودک همسری است! وقتی جامعه در امری دچار بحران شده است همه دغدغهمندان باید آن را حل کنند نه موضوع دیگر را. امروز ازدواج جوانان در سن ازدواج بحرانیست که همه باید به آن بپردازند.
ثانیاً: این موسسه در بیان دلایلش برای چندهمسری، متوسل به آمار شدهاست. و با مقایسه آمار دختران و پسران با فاصله سنی پنج سال به این نتیجه رسیده است که جز سه گروه اول در بقیه گروه ها تعداد دختران بیشتر از پسران است. واقعا این نوع تحلیل برای ازدواج و امری که فاصله سنی مشخصی ندارد خندهدار است. چه اینکه میتوان قضیه همسان همسری و غیر از آن بزرگتر بودن دختر( در سنین بالای ۲۵ و فاصله معقول) را مطرح کرد که اتفاقا آمار میگوید تعداد دختران از ۳۰ سال به بعد بیشتر میشود. نکته بعدی اینست که اگر قرار باشد ما براساس همین روش پیش برویم و فاصله سنی پنج سال را در نظر بگیریم آن وقت تعداد دختران 20-24 سال نسبت به پسران 25-29 سال کمتر میشود! آن وقت با این گروه سنی که تعداد پسرانش کمتر است چه باید کرد؟!!!
ثالثا: چیزی که از همه تعجب مرا بیشتر کرد پوستری بود که در کانال گذاشته شده بود با این تیتر تعدد زوجات یعنی هیچ مذکری از راه حرام به طبیعت خود (چند همسری و تمایل به ن متعدد) نمیپردازد و هیچ زن و دختری بدون سرپرست و حامی و تکیهگاه و سرپرست نمیماند » جملاتی با نهایت تناقض. قسمت اول کاملا غربی و قسمت دوم کاملا اسلامی. جالب اینجاست گردانندگان کانال که هرازچندگاهی مطلبی از شهید مطهری در این باب میگذارند نظر شهید مطهری در این مورد را نادیده میگیرند. شهید مطهری معتقد بودند چند همسری جزو طبیعت مرد نیست بلکه برخاسته از شرایط اجتماعی ست و این سخن برگفته از تفکر غربیانی چون ویل دورانت و . است که چندزنی یا بسنده نکردن به یک زن را جزو طبیعت مرد میدانند .
من؛ روسریهایم رنگیتر شده، خندههایم پررنگتر، حرفهای نزدهام تلنبارتر
او؛ روسریاش عقبتر رفته، خندهاش محوتر، صدایش بلندتر.
گمان میکردم دوستیمان، تفاوت عقیدهمان را کمرنگ میکند؛که انگار نکرده است. او هرروز طلبکارتر و من هرروز بدهکارتر. گرانی، بالارفتن دلار، کارنداشتن پسرهایشان، صاحب خانه نشدن. همه تقصیر من و تفکر من و امثال من است. وگرنه رئیسجمهور انتخابیاش هیچ نقشی نداشتهاست.
انگار لبخند دیگر جواب نمیدهد. میترسم کمی پیش برویم بهشت و جهنمش را هم از من طلبکار شود.
در منطق میگویند تعریف باید جامع همه افراد و مانع اغیار باشد. فمینیسم همچین تعریفی ندارد نه تنها تعریف کاملی ندارد بلکه بر سر اینکه فمینیسم اصلا چیست اتفاق نظری وجود ندارد عده ای آن را جنبش می نامند بعضی نهضت بعضی آیین و بعضی دیگر نظریه. تنها حرف قطعی که میشود راجع به فمینیسم گفت این است که موضوع فمینیسم ن است و هدفش بهبود وضعیت ن.
حال دراین اوضاع نظری آَشفته عده ای به مخالفت وعده ای دیگر به موافقت با فمینیسم پرداخته اند. با آنهایی که موافق فمینیسم هستند کاری ندارم چه اینکه گستردگی عجیب فمینیسم باعث شده است که موافقان زیادی از طیف های گوناگونی داشته باشد و مصداق بارز این مصرع که هرکسی از ظن خود شد یار من.
آنچه بیشتر هدف این یادداشت است مخالفان فمینیست است. سوال مهم این است که این مخالفت دقیقا به کدام قسمت فمینیسم مربوط میشود؟
به نظر میرسد مخالفان چند دسته اند؛ عده ای به نتایج و عملکرد و راه حل هایی که فمینستها تا به حال داشته اند توجه کردهاند و در کنار نکات مثبتی که یافتند نکات منفی زیادتری هم پیدا کرده اند. دسته دوم به اعتقادات و مبانی فکری ایراد گرفته اند. برای مثال مخالفان فمینیست های مسلمان. تقریبا میتوان گفت همهشان(فمینیست مسلمان) به جای آنکه اسلام را مبنا قرار دهند و فمینیسم غربی را تعدیل کنند برعکس عمل کرده اند و هرجای اسلام که به مذاقشان خوش نیامده را با رویکردی فمینیستی تغییر داده اند. دسته سوم هم افرادی هستند که کلا با منشا فمیینسم و غربی بودنش مشکل دارند.
هر سه مخالفت هم نادرست به نظر میرسد. اینکه با امری مخالفت کنیم که آن امر آنقدر منعطف است که خیلی چیزها درونش جای می گیرد و تابع شرایط و موقعیت و افراد میشود منطقی به نظر نمیرسد. چه آنها که برچسب فمینیست را روی افراد مخالف نظرشان میچسانند، چه آنهایی که در بین کلامشان چند بار جمله من فمینیست نیستم ولی.» یا من مخالف فمینیسم هستم اما.» را استفاده میکنند، چه آنهایی که آنتی فمینیسم راه انداخته اند. همه شان فقط با عینک بدبینی فمینیسم را دیده اند یا از ترس برچسب خوردن اینطور حرف میزنند.
به پاراگراف اول این متن برگردیم. اگر فمینیسم درمورد ن است و هدفش بهبود شرایط ن آیا پیامبر اسلام اولین فمینیست تاریخ نبوده است؟ آیا نمیخواهیم بعد از سالیان دراز دست از این خطکشی ها برداریم و از سطح فاصله بگیریم و به عمق برویم و بعد با هم گفت و گو کنیم و اوضاع را بهتر کنیم؟ عیبی دارد اگر یکی از ما به یک فمینیست مسلمان ناب تبدیل شود؟!
توجه زیاد به لکه ها، توجه به گرد و خاک و اینکه کجا نشسته اند، توجه وسواس گونه به تمیزی و ایجاد اضطراب برای خود و اطرافیان، طعنه زدنهایی که از درونش" من خیلی تمیزم" و " تو چقدر شهای" بیرون می آید، تلخ کردن روزهای زیبای منتهی به سال نو همه و همه از ن بر می آید و نیشش را بر ن فرو میکند
* عمه خانم مایع ظرفشویی دورتو که خاطرتان هست.
این فیلم بخشی از سریال پرستاران ساخته علیرضا افخمی ست. زن وارد خانه میشود و با عصبانیت غیرمنطقی با دخترش صحبت میکند. درواقع فیلم قصد دارد عصبانیت غیرمنطقی زن را گردن شاغل بودن زن بیندازد. از طرفی مسئله ای را مطرح میکند که گرچه امروز کمرنگ تر شده است ولی هنوز هم برای خیلیها بسیار مهم و حیاتی است. کدبانو بودن دختر»؛ در ادامه فیلم، مادر در گفتوگویی که با پدر دارد اذعان دارد که این رفتارش به دلیل دم بخت بودن دختر و حرف مردم است و اینکه اگر پسرش در خانه خودش کار نکند و بلد هم نباشد بازخواست نمیشود ولی در مورد دختر قضیه فرق میکند.
واقعیت این است که خیلی از آداب و رسوم ما بر اساس جنسیت صرف است درحالی که اسلام نگاه جنسیتی ندارد بلکه موقعیت و جایگاه افراد را مدنظر قرار میدهد. برای مثال در قضیه پربحث ارث، پدر و مادر بدون توجه به جنسیتشان ارث یکسان از فرزند میبرند.
قطعا تربیت دختر و پسر با توجه به موقعیتی که در آینده خواهند داشت و نقشی که عهدهدار میشوند متفاوت است؛ ولی اولا باید اولویت بندی کرد. مثلاً دختر نقش مادری، همسری، خانهداری و را خواهد داشت وقطعا مادری و همسری اولویت دارند بر بقیه نقش ها. (اسلام اصلا خانهداری را وظیفه فقهی زن نمیداند بلکه آنرا جزو وظایف اخلاقی زن به حساب میآورد.) آیا واقعا آنقدری که به کدبانو بودن دختر و حرف مردم اهمیت میدهیم به مادری و همسری او هم توجه داریم؟ قطعا زنی که مادرو همسر خوبی باشد خانهدار خوبی هم خواهد شد.
دوم: چرا با باید های غلط همراهی میکنیم؟ چرا ارزش یک زن را در خانهداریاش خلاصه میکنیم؟ چرا این حق را به مردم میدهیم که دخترمان را مورد انتقاد قرار دهند به این خاطر که دستپخت خوبی ندارد یا حواسش به آشپزخانه اش نبوده یا .؟ چرا این انتقاد را حق میپنداریم؟ واقعا ارزش یک زن به ساختن یک غذای خوشمزه است یا پرورش یک انسان موفق؟!
سوم: به نظر میرسد سختگیری بیجا درباره دختران و از آنسو رفتار آسانگیرانه با پسر موجب دلخوری و عصبانیت پنهان دختران شده است که فقط این جمله آشنا که کاش پسر بودم» یک نمونه اظهار آن بوده است. واقعا پسر و دختری که موقعیت یکسانی دارند چرا نباید مسئولیت یکسانی داشته باشند؟ مسئولیت مشابه نه مسئولیت مساوی. واقعا دلیل آزادی های بیحسابی که به پسران داده میشود چیست؟
ما قاسم سلیمانی را. نه؛ بگذارید از زبان خودم بنویسم، من قاسم سلیمانی را یک ابرمرد میدانستم، یک ابرقهرمان، به قول آنور آبی ها یک سوپرمن.
آری؛ من قاسم سلیمانی را یک ابر مرد میدانستم؛ شبیه پدر در بچگیهایم. آن موقع که انتظار داشتم هر اتفاقی میافتد پدرم قرص و محکم روبهرویش بایستد و ناکارش کند و هیچ طوریش هم نشود.
من قاسم سلیمانی را یک ابرمرد میدانستم؛ قرار همیشگی نانوشتهمان این بود که من شعار مرگ بر آمریکا بدهم و او ضربه های اساسی به آمریکا بزند و پیروزی های پیدرپی در صحنه نبرد به دست بیاورد.
من قاسم سلیمانی را یک ابرمرد میدانستم؛ که نه پاشنه آشیل دارد نه چشم اسفندیار.
من قاسم سلیمانی را یک ابرمرد میدانستم که برهه حساس کنونی» را از زبان تمداران میشنیدم و ضربه سهمگین حیاتی» را از او میدیدم
من قاسم سلیمانی رایک ابر مرد میدانستم که نه تنها در ایران و خاورمیانه بلکه در جهان عکسش را با انگشت اشاره نشان میدادند و در گوش بغل دستیشان زمزمه میکردند قاسم سلیمانی که میگویند این است. سردار ایرانی .»
من قاسم سلیمانی را یک ابرمرد میدانستم؛ که شهید نمیشود گویی معنی سردار» را فراموش کرده بودم؛ سرِدار.
و حالا شوکهام؛ نه اینکه قاسم سلیمانی ابرمرد نباشد، نه؛ اما دیروز پس از شنیدن خبر شهادتش شبیه آن بچه چهار سالهای شدم که توقع ندارد ضعفی از پدرش ببیند، نه اینکه شهادت ضعف باشد، فکر من خیالی بیش نبود.
نمیخواهم ناامیدتان کنم. البته من مثل هموطنان عزیز فکر نمیکنم ایران پر از قاسم سلیمانیست؛ ولی ایمان دارم به قول یکی از هموطنانم که قاآنی مخفف همان قاسم سلیمانی ست».
نمیخواهم ناامیدتان کنم ولی این دل نوشته، سوگواری دختریست که ابرمرد روزگارش را از دست داده.
اسم میرزای شیرازی بزرگ را شنیده اید. ولی اسم میرزای شیرازی کوچک را. میرزای شیرازی بزرگ مرحوم آمریرزا محمد حسن آیت الله (اعلی الله مقامه) همان کسیست که تحریم تنباکو را فتوا داد. میرزای کوچک، مرحوم آمیرزا محمد تقی شیرازیست که شاگرد ایشان بوده. همان کسی که در عراق فتوای جهاد با انگلیسها را داد و استقلال عراق مرهون زحمات این مرد است و الان هم قبر این مرد بزرگ در عراق یک مزار بزرگیست. خود ما ایرانیها زیاد ایشان را نمیشناسیم ولی عراقیها فوقالعاده برای این مرد احترام قائل هستند.
همین مرد مجاهد اون روزی که پای دفاع از اسلام می آید فتوای جهاد میدهد. در جلوی چشمش سربازهای اسلامی ده تا، بیست تا، صدتا قلم میشدند ولی اینها را چون در راه خدا میدانست اهمیت نمی داد و تمام مردم عراق آرزویشان این بود فقط بر جنازهشان میرزا نماز بخواند. میآوردند ده تا، پنج تا بر جنازههای اینها نماز میخواند،دفن میکردند.
این مرد در تقوا اعجوبه ایست. این را روی این اصل اسلامی که همه شنیدیم ولی عمل نمیکنیم؛ اینکه مرد حق ندارد در خانه به زن خودش فرمان بدهد، بگوید فلان کار را بکن؛ مثلا جارو بزن؛ پاشو غذا بپز؛ پاشو لباس بشور؛ پاشو کت من را از اینجا بده. مرد حق فرمان دادن ندارد. اگر زن مایل باشد روی علاقه زوجیت خودش کار کند توی خانه، کرده است نکند مرد حق فرمان دادن ندارد. حتی انسان به فرزندش حق تربیت دارد ولی حق فرمان در مسائل خصوصی و شخصی مثل اینکه آدم اجیرش و مزدورش را به کار میگیرد ندارد.
در تمام مدت شویی این مرد یکبار به زنش فرمان نداد به بچش هم فرمان نداد.
در یکی از بیماریها نمیدانم بیماری فوت این مرد است یا بیماری دیگری افتاده بود قدرت حرکت کردن نداشت، برایش آش پخته بودند او که فرمان نمیداد ولی برایش آش پخته بودند. دختر ایشان یا همسر ایشان آش را میآورد توی اتاقی که میرزا بوده، آن وقتی که آورده مثل اینکه مردی در اتاق بوده، چطور بوده، کاسه آش را همان دم در، پرده را باز میکند میگذارد توی اتاق.
میرزا آن سر اتاق خوابیده قدرت حرکت ندارد و بعد میرود سه ساعت بعد که می آید میبیند میرزا آنجا افتاده و کاسه آش هم اینور سرد شده!
آقا چرا نخوردی؟
خب نمیتونستم برم
چرا صدا نکردید کسی را؟همسرتان را، دختران را؟
گفت من حق نداشتم به آنها فرمان دهم این را میگویند عدالتی که انبیا به وجود آوردند و به وجود می آورند.
برگرفته از صوت منتشرشده در بنیاد شهید مطهری
احتمالا خیلی هایمان چیز زیادی از بانوی دوعالم نمیدانیم. چیزی بیش از شهادت در 18 سالگی، حدیث الجار ثم الدار، داستان در و پهلوی شکسته و انفاق لباس عروسی و چند تا چیز دیگر. گرچه خیلی از زندگانی حضرت به ما نرسیده است ولی همین مقداری هم به دستمان رسیده را باید بخوانیم و بدانیم. باید سیره بانوی عالمیان را بدانیم. نه تنها ما ن مسلمان بلکه مردان مسلمان هم باید بدانند. این متن گزینشی از سه کتاب فاطمه اسوه بشر و زن در آینه جمال و جلال الهی آیت الله جوادی آملی و کتاب زندگانی فاطمه زهرا سید جعفر شهیدی است.
عظمت و منقبت حضرت زهرا سلام الله علیها
سیره اجتماعی و ی
قبلا به دلایلی دوست نداشتم کتاب خارجی (رمان و داستان منظورم است) بخوانم، ولی از دیروز به این نتیجه رسیدهام اصلا کتاب خارجی نخوانم. دیروز یک اتفاق برایم افتاد که به این نتیجه رسیدم و آن اتفاق تمام کردن کتاب هفت جلدی آتش بدون دود نادر ابراهیمی بود. حالا برایم مسلم است که تا کتابهای شاهکار ایرانی تا کتابهای جلال آل احمد، نادر ابراهیمی،سیمین دانشور را نخوانم حق ندارم دست به یک کتاب خارجی بزنم. حق ندارم چون حق نیست. من که در حوزه ادبیات کار نمیکنم تا اجباری به خواندن وجود داشته باشد؛ من برای دل خودم، حال خودم میخوانم، پس حق نیست که وقتی حالم با کتابهای ایرانی شاهکار خوب میشود بروم سراغ کتابهای خارجی.
دیروز شاهکار نادر ابراهیمی را تمام کردم. شاید شاهکار ادبیات داستانی امروز ایران را. راستش بعد از خواندن آخرین صفحه شوکه بودم. به خاطر اینکه تمام مدتی که کتاب را میخواندم کاملا در کتاب غرق بودم و از صفحه صفحه اش لذت بردم و دوست نداشتم این کتاب طولانی تمام شود و دیگر آتش بدون دودی نباشد که بخوانم؛ و حالا همه چیز تمام شده بود. هم شوکه بودم به خاطر زیبایی مسحورکننده کتاب. راستش فکر نمیکردم هیچ کتابی بتواند مرا انقدر سر ذوق بیاورد. در واقع برای خودم حساب کرده بودم که میزان کیف کردن از یک کتاب از حدی بالاتر نمیرود ولی مثال نقضش را یافتم. البته که تلاش سی ساله نویسنده و سختی هایی که کشیده و عشق و علاقه وافرش به صحرا و به نویسندگی قطعا نتیجهاش خیره کننده خواهد بود.
اگر بخواهم از کتاب بگویم، اینطور شروع میکنم که آتش بدون دود اصلا موضوع جذابی ندارد! مطمئنم اگر بگویم موضوع کتاب راجع به چیست خیلیها هیچ میلی به خواندنش نخواهند داشت ولی تا دلتان بخواهد شگفت زدگی دارد، قلم خوب دارد، هیجان دارد، جریان زندگی دارد، شخصیت های حیرت آور دارد، اتفاق های ریز و درشت خوب و بد، تا دلتان بخواهد ایران» دارد.
بگذارید موضوع کتاب را بگویم؛ آتش بدون دود به قول نادر ابراهیمی درباره مردم خوب» ترکمن صحراست. منطقه ای در ایران که خیلی حرفی دربارهاش نشنیدیم و خیلی درباره اش نمیدانیم. قبل از خواندن این کتاب اگر قرار بود برای ایرانگردی اولویتبندی کنم قطعا ترکمن صحرا رتبه های آخر را داشت. حالا ولی دلم میخواهد آنجا را ببینم، دلم میخواهد با یکی از نسل آلنی اوجا» و مارال بانو» هم صحبت شوم و نادرابراهیمی چه کاری میتوانست بکند بالاتر از این برای من به عنوان مخاطب؟!
براستی اگر هر نویسندهی ایرانی یک آتش بدون دود مینوشت برای هرشهری که دوستش داشت چقدر حال ما بهتر میشد؛ حال خوبمان به خودمان، به هویتمان، به هم میهنمان و به ایران.
از تلویزیون خانه ما را میدیدم. با اینکه برنامه اش را دوست دارم ولی آن قسمت مصاحبه و نظرخواهی از خانوادهها حرصم را درمیآورد. هربار یک خانواده یا دوخانواده یا حتی هر سه خانواده فقط برای برنده شدن و به دست آوردن جایزه زیراب خانواده دیگر را میزنند. با دلایل درست یا نادرست به طرز خودخواهانهای خودشان را بهتر از بقیه میدانند و این را هم به زبان میآورند.
برنامه که تمام شد گوشی را برداشتم و تیتر خبرگزاری فارس نظرم را جلب کرد. خبر را نمیتوانستم باور کنم، اینکه عده ای بهخاطر اینکه شنیدهاند در درمانگاه محلشان چند بیمار کرونایی بستری است آتش به پا کردهاند! آتش واقعی. اصلا شایعه بودن اینکه آنجا بیماری بستری است درحالی که نبوده برایم اهمیت ندارد فقط دارم به آتش به پا کردن آن چند نفر فکر میکنم. واقعا ما از چه زمانی آنقدر خودخواه شدهایم؟! رحم مسلمانی پیشکش، رحم ایرانی زبانزدمان کجا رفته؟! نظر یک نفر زیر آن پست بیشتر ناراحتم کرد: زمستان میرود و رو سیاهیش به زغال می ماند. به نظرم بعد از اینکه داستان کرونا تموم شد هی به فرهنگ چند هزار ساله ایرانمون ننازیم»
خوب است این داستان را مرور کنیم:
در زمان موسی (ع )خشکسالی پیش آمد آهوان در دشت خدمت موسی رسیدند که ما از تشنگی تلف می شویم و از خداوند متعال در خواست باران کن. موسی به درگاه الهی شتافت و داستان آهوان را نقل نمود .
خداوند فرمود: موعد آن نرسیده است، موسی هم برای آهوان جواب رد آورد؛ تا اینکه یکی از آهوان داوطلب شد که برای صحبت ومناجات بالای کوه طور رود.
به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانید که باران می آید وگرنه امیدی نیست. آهو به بالای کوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راه برگشت وقتی به چشمان منتظر دوستانش نگاه کرد ناراحت شد،شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت: دوستانم را خوشحال می کنم و توکل می نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید است.تا آهو به پائین کوه رسید باران شروع به باریدن کرد. موسی معترض پروردگار شد.
خداوند به حضرت موسی(ع) فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و این پاداش توکل او بود.
آهو ما ایرانی ها را یاد چه می اندازد؟! ضامن آهو؛
در ملک ضامن آهو، بیاییم و از آهو کمتر نباشیم.
بعدن نوشت: قصد داشتم امشب یک مطلب حالخوبکن بنویسم وقتی این خبر را خواندم به معنای واقعی کلمه حالم گرفته شد و هنوز حالم سرجایش نیامده و در بهتم
۱.هر که از مرگ بگریزد، در همین فرارش با مرگ روبه رو خواهد شد؛ چراکه اجل در کمین جان است و سرانجام گریزها، هم آغوشی با آن است.( خطبه ۱۴۹)
این روزها به آدمهای این شکلی برخوردهایم. آدمهایی که به نظر میآید دیگر زندگی» نمیکنند از بس که زندگیشان خلاصه شده در الکل و ترس و مواد ضدعفونیکننده، ماسک، وایتکس و دستم را شسته ام یا نه و . زندگی با این همه ترس اسمش هرچه باشد زندگی نیست! نمونه جدید و عجیب و غریبش هم همین خوردن الکل به خاطر مبتلا نشدن به کرونا و بعد هم مردن به خاطر سمی بودن! به همین راحتی.
۲.علی (علیه السّلام) در سایه ی دیوار کجی نشسته بود؛ از آنجا حرکت کرد و در زیر سایه ی دیوار دیگری نشست. به آن حضرت گفته شد: یا امیر المؤمنین! تفرّ من قضاء اللّه؟ » (از قضای الهی فرار می کنی؟ ) فرمود: افرّ من قضاء اللّه الی قدر اللّه» (از قضای الهی به قدر الهی پناه می برم).
شهید مطهری در کتاب عدل الهی دراینمورد میگویند: معنای این جمله این است که هر حادثه که در جهان پیش می آید مورد قضا و تقدیر الهی است اگر آدمی خود را در معرض خطر قرار دهد و آسیب ببیند قضای خدا و قانون خداست و اگر از خطر بگریزد و نجات پیدا کند آن هم قانون خدا و تقدیر خداست اگر انسان در محیط میکروب دار وارد شود و بیمار گردد قانون است و اگر هم دوا بخورد و از بیماری نجات یابد نیز قانون است بنابراین اگر انسان از زیر دیوار شکسته برخیزد و کنار برود کاری برخلاف قانون خدا و قضا الهی انجام نداده است و در چنین شرایط قانون خدا این است که از مرگ مصون بماند و اگر در زیر دیوار بنشیند و با سقوط دیوار نابود گردد این نیز قانون آفرینش است»
دسته دوم هم عالمی دارند برای خودشان. اکثرا از آن آدمهایی هستند که تا به چشم خودشان نبینند یکی از آشناهایشان فوت شده قضیه را جدی نمی پندارند. طیف وسیعی هم دارند از آدمهای بیخیال و اهل مکتب لذتگرایی تا آدمهای مذهبی که میگویند هرچه خدا بخواهد همان میشود».
مردم خوشحالی هم که برخلاف گوشزدهای مسئولین همچنان دوست دارند به مسافرت بروند و لذت ببرند از همین دستهاند.
به قول عزیزی، پناه بر خدا!
افراد زیادی فهرست های مختلفی از فیلم خوب برای این روزهای قرنطینه پیشنهاد دادهاند. حالا که معلوم نیست قرار است چقدر قرنطینه باشیم من هم تصمیم گرفتم فهرستی از فیلمهای حالخوبکن جدید ایرانی را پیشنهاد بدهم.
حالخوبکن وما کمدی نیست؛ حالخوبکن به این معنی که اشکت را درنمیآورد( حتی اشکهای تر و تمیز فیلمهای حاتمیکیا) حالت را از مردم، کشور، جایی که زندگی میکنی و حتی خودت به هم نمیزند( مثل همه فیلمهای اصغر فرهادی و همه فیلمهای کپی از رو دست اصغر فرهادی!) خیلی جاها خنده به لبت میآورد و اگر این کار را هم نکند لذت دیدن فیلم خوب حالت را جامیآورد و مهمتر از همه اینکه فیلم فارسی نیست.
۱. نفس/ نرگس آبیار
فیلم بسیار زیبایی است. حال و هوای خیلی خوبی دارد و به نظرم بهترین فیلم نرگس آبیار است. بازی های خوب و سکانس های خوب و فضای های خوب زیاد دارد و گاهی شگفتزدهتان میکند. هرچند آخرش تلخ است ولی عوضش دو ساعت فیلم خوب دیدهاید.
طعم شیرین خیال» هم میتواند جزو این فهرست قرار بگیرد و اتفاقا نفس تحت تاثیر این فیلم بودهاست ولی به نظرم نفس شیرینتر از طعم شیرین خیال است.
۲.قندون جهیزیه/ علی ملاقلیپور
فیلمی با بازی خوب و متفاوت صابر ابر و نگار جواهریان. فیلم فضاهای خاصی ندارد و همهاش در یک آپارتمان است ولی بازی خوب و داستان خوبتر دارد که آدم را سر ذوق میآورد.
3.یک حبه قند/ رضا میرکریمی
یک فیلم پربازیگر با لهجه یزدی. گرچه این فیلم هم شبیه نفس پایان تلخی دارد ولی پایان تلخ حال خوب فیلم را خیلی تحت تاثیر قرار نداده است.
۴. آواز گنجشکها/ مجید مجیدی
یکی از بهترین فیلمهای ایرانی که تابهحال دیدهام. غیر از فضاهای غیرشهری و خوشحال فیلم( شبیه اکثر فیلمهای مجید مجیدی) پر از انسانیت است و دقیقا همین نکته حال فیلم را خیلی خوب کردهاست.
۵.فصل نرگس/نگار آذربایجانی
یک فیلم با چند داستان تو در تو. آنچه فیلم را دیدنی میکند غیر از بازی متفاوت و خیلی خوب یکتا ناصر، انسان» هاییست که خیلی وقت است در فیلم ها پیدایشان نیست.
۶.خجالت نکش/رضا مقصودی
یک فیلم طنز با چاشنی تکه های ی. میتوانید ارسطوی عامل را با هیبتی عجیب و شیرین ببینید و از دیالوگهای بامزهاش با شبنم مقدمی لذت ببرید.
۷.خسته نباشید/ افشین هاشمی
اولین فیلم افشین هاشمی با لهجه شیرین کرمانی. اگر از دیدن فضاهای تاریخی کویر لذت میبرید خسته نباشید انتخاب خوبی ست.
خداحافظ دختر شیرازی» ساخته دیگر افشین هاشمی جزو فیلم های حالخوبکن است فقط موضوع فیلم تکراریست وگرنه افشین هاشمی بازی خیلی خوبی دارد و خلاصه میتواند جزو فهرست حالخوبکنها قرار گیرد.
8.کودک و فرشته/ مسعود نقاش رضازاده
یک فیلم خیلی خیلی خیلی خوب. آنقدر خوب که میتوان بیخیال چند سکانس دردآور و گریهآور فیلم شد و در این فهرست قرار دادش و از دیدنش کیفور شد.
افراد زیادی فهرست های مختلفی از فیلم خوب برای این روزهای قرنطینه پیشنهاد دادهاند. حالا که معلوم نیست قرار است چقدر قرنطینه باشیم من هم تصمیم گرفتم فهرستی از فیلمهای حالخوبکن جدید ایرانی را پیشنهاد بدهم.
حالخوبکن وما کمدی نیست؛ حالخوبکن به این معنی که اشکت را درنمیآورد( حتی اشکهای تر و تمیز فیلمهای حاتمیکیا) حالت را از مردم، کشور، جایی که زندگی میکنی و حتی خودت به هم نمیزند( مثل همه فیلمهای اصغر فرهادی و همه فیلمهای کپی از رو دست اصغر فرهادی!) خیلی جاها خنده به لبت میآورد و اگر این کار را هم نکند لذت دیدن فیلم خوب حالت را جامیآورد و مهمتر از همه اینکه فیلم فارسی نیست.
۱. نفس/ نرگس آبیار
فیلم بسیار زیبایی است. حال و هوای خیلی خوبی دارد و به نظرم بهترین فیلم نرگس آبیار است. بازی های خوب و سکانس های خوب و فضای های خوب زیاد دارد و گاهی شگفتزدهتان میکند. هرچند آخرش تلخ است ولی عوضش دو ساعت فیلم خوب دیدهاید.
طعم شیرین خیال» هم میتواند جزو این فهرست قرار بگیرد و اتفاقا نفس تحت تاثیر این فیلم بودهاست ولی به نظرم نفس شیرینتر از طعم شیرین خیال است.
۲.قندون جهیزیه/ علی ملاقلیپور
فیلمی با بازی خوب و متفاوت صابر ابر و نگار جواهریان. فیلم فضاهای خاصی ندارد و همهاش در یک آپارتمان است ولی بازی خوب و داستان خوبتر دارد که آدم را سر ذوق میآورد.
3.یک حبه قند/ رضا میرکریمی
یک فیلم پربازیگر با لهجه یزدی. گرچه این فیلم هم شبیه نفس پایان تلخی دارد ولی پایان تلخ حال خوب فیلم را خیلی تحت تاثیر قرار نداده است.
۴. آواز گنجشکها/ مجید مجیدی
یکی از بهترین فیلمهای ایرانی که تابهحال دیدهام. غیر از فضاهای غیرشهری و خوشحال فیلم( شبیه اکثر فیلمهای مجید مجیدی) پر از انسانیت است و دقیقا همین نکته حال فیلم را خیلی خوب کردهاست.
۵.فصل نرگس/نگار آذربایجانی
یک فیلم با چند داستان تو در تو. آنچه فیلم را دیدنی میکند غیر از بازی متفاوت و خیلی خوب یکتا ناصر، انسان» هاییست که خیلی وقت است در فیلم ها پیدایشان نیست.
۶.خجالت نکش/رضا مقصودی
یک فیلم طنز با چاشنی تکه های ی. میتوانید ارسطوی عامل را با هیبتی عجیب و شیرین ببینید و از دیالوگهای بامزهاش با شبنم مقدمی لذت ببرید.
۷.خسته نباشید/ افشین هاشمی
اولین فیلم افشین هاشمی با لهجه شیرین کرمانی. اگر از دیدن فضاهای تاریخی کویر لذت میبرید خسته نباشید انتخاب خوبی ست.
خداحافظ دختر شیرازی» ساخته دیگر افشین هاشمی جزو فیلم های حالخوبکن است فقط موضوع فیلم تکراریست وگرنه افشین هاشمی بازی خیلی خوبی دارد و خلاصه میتواند جزو فهرست حالخوبکنها قرار گیرد.
8.کودک و فرشته/ مسعود نقاش رضازاده
یک فیلم خیلی خیلی خیلی خوب. آنقدر خوب که میتوان بیخیال چند سکانس دردآور و گریهآور فیلم شد و در این فهرست قرار دادش و از دیدنش کیفور شد.
۱.هر که از مرگ بگریزد، در همین فرارش با مرگ روبه رو خواهد شد؛ چراکه اجل در کمین جان است و سرانجام گریزها، هم آغوشی با آن است.( خطبه ۱۴۹)
این روزها به آدمهای این شکلی برخوردهایم. آدمهایی که به نظر میآید دیگر زندگی» نمیکنند از بس که زندگیشان خلاصه شده در الکل و ترس و مواد ضدعفونیکننده، ماسک، وایتکس و دستم را شسته ام یا نه و . زندگی با این همه ترس اسمش هرچه باشد زندگی نیست! نمونه جدید و عجیب و غریبش هم همین خوردن الکل به خاطر مبتلا نشدن به کرونا و بعد هم مردن به خاطر سمی بودن! به همین راحتی.
۲.علی (علیه السّلام) در سایه ی دیوار کجی نشسته بود؛ از آنجا حرکت کرد و در زیر سایه ی دیوار دیگری نشست. به آن حضرت گفته شد: یا امیر المؤمنین! تفرّ من قضاء اللّه؟ » (از قضای الهی فرار می کنی؟ ) فرمود: افرّ من قضاء اللّه الی قدر اللّه» (از قضای الهی به قدر الهی پناه می برم).
شهید مطهری در کتاب عدل الهی دراینمورد میگویند: معنای این جمله این است که هر حادثه که در جهان پیش می آید مورد قضا و تقدیر الهی است اگر آدمی خود را در معرض خطر قرار دهد و آسیب ببیند قضای خدا و قانون خداست و اگر از خطر بگریزد و نجات پیدا کند آن هم قانون خدا و تقدیر خداست اگر انسان در محیط میکروب دار وارد شود و بیمار گردد قانون است و اگر هم دوا بخورد و از بیماری نجات یابد نیز قانون است بنابراین اگر انسان از زیر دیوار شکسته برخیزد و کنار برود کاری برخلاف قانون خدا و قضا الهی انجام نداده است و در چنین شرایط قانون خدا این است که از مرگ مصون بماند و اگر در زیر دیوار بنشیند و با سقوط دیوار نابود گردد این نیز قانون آفرینش است»
دسته دوم هم عالمی دارند برای خودشان. اکثرا از آن آدمهایی هستند که تا به چشم خودشان نبینند یکی از آشناهایشان فوت شده قضیه را جدی نمی پندارند. طیف وسیعی هم دارند از آدمهای بیخیال و اهل مکتب لذتگرایی تا آدمهای مذهبی که میگویند هرچه خدا بخواهد همان میشود».
مردم خوشحالی هم که برخلاف گوشزدهای مسئولین همچنان دوست دارند به مسافرت بروند و لذت ببرند از همین دستهاند.
به قول عزیزی، پناه بر خدا!
از تلویزیون خانه ما را میدیدم. با اینکه برنامه اش را دوست دارم ولی آن قسمت مصاحبه و نظرخواهی از خانوادهها حرصم را درمیآورد. هربار یک خانواده یا دوخانواده یا حتی هر سه خانواده فقط برای برنده شدن و به دست آوردن جایزه زیراب خانواده دیگر را میزنند. با دلایل درست یا نادرست به طرز خودخواهانهای خودشان را بهتر از بقیه میدانند و این را هم به زبان میآورند.
برنامه که تمام شد گوشی را برداشتم و تیتر خبرگزاری فارس نظرم را جلب کرد. خبر را نمیتوانستم باور کنم، اینکه عده ای بهخاطر اینکه شنیدهاند در درمانگاه محلشان چند بیمار کرونایی بستری است آتش به پا کردهاند! آتش واقعی. اصلا شایعه بودن اینکه آنجا بیماری بستری است درحالی که نبوده برایم اهمیت ندارد فقط دارم به آتش به پا کردن آن چند نفر فکر میکنم. واقعا ما از چه زمانی آنقدر خودخواه شدهایم؟! رحم مسلمانی پیشکش، رحم ایرانی زبانزدمان کجا رفته؟! نظر یک نفر زیر آن پست بیشتر ناراحتم کرد: زمستان میرود و رو سیاهیش به زغال می ماند. به نظرم بعد از اینکه داستان کرونا تموم شد هی به فرهنگ چند هزار ساله ایرانمون ننازیم»
خوب است این داستان را مرور کنیم:
در زمان موسی (ع )خشکسالی پیش آمد آهوان در دشت خدمت موسی رسیدند که ما از تشنگی تلف می شویم و از خداوند متعال در خواست باران کن. موسی به درگاه الهی شتافت و داستان آهوان را نقل نمود .
خداوند فرمود: موعد آن نرسیده است، موسی هم برای آهوان جواب رد آورد؛ تا اینکه یکی از آهوان داوطلب شد که برای صحبت ومناجات بالای کوه طور رود.
به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانید که باران می آید وگرنه امیدی نیست. آهو به بالای کوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راه برگشت وقتی به چشمان منتظر دوستانش نگاه کرد ناراحت شد،شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت: دوستانم را خوشحال می کنم و توکل می نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید است.تا آهو به پائین کوه رسید باران شروع به باریدن کرد. موسی معترض پروردگار شد.
خداوند به حضرت موسی(ع) فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و این پاداش توکل او بود.
آهو ما ایرانی ها را یاد چه می اندازد؟! ضامن آهو؛
در ملک ضامن آهو، بیاییم و از آهو کمتر نباشیم.
بعدن نوشت: قصد داشتم امشب یک مطلب حالخوبکن بنویسم وقتی این خبر را خواندم به معنای واقعی کلمه حالم گرفته شد و هنوز حالم سرجایش نیامده و در بهتم
قبلا به دلایلی دوست نداشتم کتاب خارجی (رمان و داستان منظورم است) بخوانم، ولی از دیروز به این نتیجه رسیدهام اصلا کتاب خارجی نخوانم. دیروز یک اتفاق برایم افتاد که به این نتیجه رسیدم و آن اتفاق تمام کردن کتاب هفت جلدی آتش بدون دود نادر ابراهیمی بود. حالا برایم مسلم است که تا کتابهای شاهکار ایرانی تا کتابهای جلال آل احمد، نادر ابراهیمی،سیمین دانشور را نخوانم حق ندارم دست به یک کتاب خارجی بزنم. حق ندارم چون حق نیست. من که در حوزه ادبیات کار نمیکنم تا اجباری به خواندن وجود داشته باشد؛ من برای دل خودم، حال خودم میخوانم، پس حق نیست که وقتی حالم با کتابهای ایرانی شاهکار خوب میشود بروم سراغ کتابهای خارجی.
دیروز شاهکار نادر ابراهیمی را تمام کردم. شاید شاهکار ادبیات داستانی امروز ایران را. راستش بعد از خواندن آخرین صفحه شوکه بودم. به خاطر اینکه تمام مدتی که کتاب را میخواندم کاملا در کتاب غرق بودم و از صفحه صفحه اش لذت بردم و دوست نداشتم این کتاب طولانی تمام شود و دیگر آتش بدون دودی نباشد که بخوانم؛ و حالا همه چیز تمام شده بود. هم شوکه بودم به خاطر زیبایی مسحورکننده کتاب. راستش فکر نمیکردم هیچ کتابی بتواند مرا انقدر سر ذوق بیاورد. در واقع برای خودم حساب کرده بودم که میزان کیف کردن از یک کتاب از حدی بالاتر نمیرود ولی مثال نقضش را یافتم. البته که تلاش سی ساله نویسنده و سختی هایی که کشیده و عشق و علاقه وافرش به صحرا و به نویسندگی قطعا نتیجهاش خیره کننده خواهد بود.
اگر بخواهم از کتاب بگویم، اینطور شروع میکنم که آتش بدون دود اصلا موضوع جذابی ندارد! مطمئنم اگر بگویم موضوع کتاب راجع به چیست خیلیها هیچ میلی به خواندنش نخواهند داشت ولی تا دلتان بخواهد شگفت زدگی دارد، قلم خوب دارد، هیجان دارد، جریان زندگی دارد، شخصیت های حیرت آور دارد، اتفاق های ریز و درشت خوب و بد، تا دلتان بخواهد ایران» دارد.
بگذارید موضوع کتاب را بگویم؛ آتش بدون دود به قول نادر ابراهیمی درباره مردم خوب» ترکمن صحراست. منطقه ای در ایران که خیلی حرفی دربارهاش نشنیدیم و خیلی درباره اش نمیدانیم. قبل از خواندن این کتاب اگر قرار بود برای ایرانگردی اولویتبندی کنم قطعا ترکمن صحرا رتبه های آخر را داشت. حالا ولی دلم میخواهد آنجا را ببینم، دلم میخواهد با یکی از نسل آلنی اوجا» و مارال بانو» هم صحبت شوم و نادرابراهیمی چه کاری میتوانست بکند بالاتر از این برای من به عنوان مخاطب؟!
براستی اگر هر نویسندهی ایرانی یک آتش بدون دود مینوشت برای هرشهری که دوستش داشت چقدر حال ما بهتر میشد؛ حال خوبمان به خودمان، به هویتمان، به هم میهنمان و به ایران.
احتمالا خیلی هایمان چیز زیادی از بانوی دوعالم نمیدانیم. چیزی بیش از شهادت در 18 سالگی، حدیث الجار ثم الدار، داستان در و پهلوی شکسته و انفاق لباس عروسی و چند تا چیز دیگر. گرچه خیلی از زندگانی حضرت به ما نرسیده است ولی همین مقداری هم به دستمان رسیده را باید بخوانیم و بدانیم. باید سیره بانوی عالمیان را بدانیم. نه تنها ما ن مسلمان بلکه مردان مسلمان هم باید بدانند. این متن گزینشی از سه کتاب فاطمه اسوه بشر و زن در آینه جمال و جلال الهی آیت الله جوادی آملی و کتاب زندگانی فاطمه زهرا سید جعفر شهیدی است.
عظمت و منقبت حضرت زهرا سلام الله علیها
سیره اجتماعی و ی
اسم میرزای شیرازی بزرگ را شنیده اید. ولی اسم میرزای شیرازی کوچک را. میرزای شیرازی بزرگ مرحوم آمریرزا محمد حسن آیت الله (اعلی الله مقامه) همان کسیست که تحریم تنباکو را فتوا داد. میرزای کوچک، مرحوم آمیرزا محمد تقی شیرازیست که شاگرد ایشان بوده. همان کسی که در عراق فتوای جهاد با انگلیسها را داد و استقلال عراق مرهون زحمات این مرد است و الان هم قبر این مرد بزرگ در عراق یک مزار بزرگیست. خود ما ایرانیها زیاد ایشان را نمیشناسیم ولی عراقیها فوقالعاده برای این مرد احترام قائل هستند.
همین مرد مجاهد اون روزی که پای دفاع از اسلام می آید فتوای جهاد میدهد. در جلوی چشمش سربازهای اسلامی ده تا، بیست تا، صدتا قلم میشدند ولی اینها را چون در راه خدا میدانست اهمیت نمی داد و تمام مردم عراق آرزویشان این بود فقط بر جنازهشان میرزا نماز بخواند. میآوردند ده تا، پنج تا بر جنازههای اینها نماز میخواند،دفن میکردند.
این مرد در تقوا اعجوبه ایست. این را روی این اصل اسلامی که همه شنیدیم ولی عمل نمیکنیم؛ اینکه مرد حق ندارد در خانه به زن خودش فرمان بدهد، بگوید فلان کار را بکن؛ مثلا جارو بزن؛ پاشو غذا بپز؛ پاشو لباس بشور؛ پاشو کت من را از اینجا بده. مرد حق فرمان دادن ندارد. اگر زن مایل باشد روی علاقه زوجیت خودش کار کند توی خانه، کرده است نکند مرد حق فرمان دادن ندارد. حتی انسان به فرزندش حق تربیت دارد ولی حق فرمان در مسائل خصوصی و شخصی مثل اینکه آدم اجیرش و مزدورش را به کار میگیرد ندارد.
در تمام مدت شویی این مرد یکبار به زنش فرمان نداد به بچش هم فرمان نداد.
در یکی از بیماریها نمیدانم بیماری فوت این مرد است یا بیماری دیگری افتاده بود قدرت حرکت کردن نداشت، برایش آش پخته بودند او که فرمان نمیداد ولی برایش آش پخته بودند. دختر ایشان یا همسر ایشان آش را میآورد توی اتاقی که میرزا بوده، آن وقتی که آورده مثل اینکه مردی در اتاق بوده، چطور بوده، کاسه آش را همان دم در، پرده را باز میکند میگذارد توی اتاق.
میرزا آن سر اتاق خوابیده قدرت حرکت ندارد و بعد میرود سه ساعت بعد که می آید میبیند میرزا آنجا افتاده و کاسه آش هم اینور سرد شده!
آقا چرا نخوردی؟
خب نمیتونستم برم
چرا صدا نکردید کسی را؟همسرتان را، دختران را؟
گفت من حق نداشتم به آنها فرمان دهم این را میگویند عدالتی که انبیا به وجود آوردند و به وجود می آورند.
برگرفته از صوت منتشرشده در بنیاد شهید مطهری
ما قاسم سلیمانی را. نه؛ بگذارید از زبان خودم بنویسم، من قاسم سلیمانی را یک ابرمرد میدانستم، یک ابرقهرمان، به قول آنور آبی ها یک سوپرمن.
آری؛ من قاسم سلیمانی را یک ابر مرد میدانستم؛ شبیه پدر در بچگیهایم. آن موقع که انتظار داشتم هر اتفاقی میافتد پدرم قرص و محکم روبهرویش بایستد و ناکارش کند و هیچ طوریش هم نشود.
من قاسم سلیمانی را یک ابرمرد میدانستم؛ قرار همیشگی نانوشتهمان این بود که من شعار مرگ بر آمریکا بدهم و او ضربه های اساسی به آمریکا بزند و پیروزی های پیدرپی در صحنه نبرد به دست بیاورد.
من قاسم سلیمانی را یک ابرمرد میدانستم؛ که نه پاشنه آشیل دارد نه چشم اسفندیار.
من قاسم سلیمانی را یک ابرمرد میدانستم که برهه حساس کنونی» را از زبان تمداران میشنیدم و ضربه سهمگین حیاتی» را از او میدیدم
من قاسم سلیمانی رایک ابر مرد میدانستم که نه تنها در ایران و خاورمیانه بلکه در جهان عکسش را با انگشت اشاره نشان میدادند و در گوش بغل دستیشان زمزمه میکردند قاسم سلیمانی که میگویند این است. سردار ایرانی .»
من قاسم سلیمانی را یک ابرمرد میدانستم؛ که شهید نمیشود گویی معنی سردار» را فراموش کرده بودم؛ سرِدار.
و حالا شوکهام؛ نه اینکه قاسم سلیمانی ابرمرد نباشد، نه؛ اما دیروز پس از شنیدن خبر شهادتش شبیه آن بچه چهار سالهای شدم که توقع ندارد ضعفی از پدرش ببیند، نه اینکه شهادت ضعف باشد، فکر من خیالی بیش نبود.
نمیخواهم ناامیدتان کنم. البته من مثل هموطنان عزیز فکر نمیکنم ایران پر از قاسم سلیمانیست؛ ولی ایمان دارم به قول یکی از هموطنانم که قاآنی مخفف همان قاسم سلیمانی ست».
نمیخواهم ناامیدتان کنم ولی این دل نوشته، سوگواری دختریست که ابرمرد روزگارش را از دست داده.
این فیلم بخشی از سریال پرستاران ساخته علیرضا افخمی ست. زن وارد خانه میشود و با عصبانیت غیرمنطقی با دخترش صحبت میکند. درواقع فیلم قصد دارد عصبانیت غیرمنطقی زن را گردن شاغل بودن زن بیندازد. از طرفی مسئله ای را مطرح میکند که گرچه امروز کمرنگ تر شده است ولی هنوز هم برای خیلیها بسیار مهم و حیاتی است. کدبانو بودن دختر»؛ در ادامه فیلم، مادر در گفتوگویی که با پدر دارد اذعان دارد که این رفتارش به دلیل دم بخت بودن دختر و حرف مردم است و اینکه اگر پسرش در خانه خودش کار نکند و بلد هم نباشد بازخواست نمیشود ولی در مورد دختر قضیه فرق میکند.
واقعیت این است که خیلی از آداب و رسوم ما بر اساس جنسیت صرف است درحالی که اسلام نگاه جنسیتی ندارد بلکه موقعیت و جایگاه افراد را مدنظر قرار میدهد. برای مثال در قضیه پربحث ارث، پدر و مادر بدون توجه به جنسیتشان ارث یکسان از فرزند میبرند.
قطعا تربیت دختر و پسر با توجه به موقعیتی که در آینده خواهند داشت و نقشی که عهدهدار میشوند متفاوت است؛ ولی اولا باید اولویت بندی کرد. مثلاً دختر نقش مادری، همسری، خانهداری و را خواهد داشت وقطعا مادری و همسری اولویت دارند بر بقیه نقش ها. (اسلام اصلا خانهداری را وظیفه فقهی زن نمیداند بلکه آنرا جزو وظایف اخلاقی زن به حساب میآورد.) آیا واقعا آنقدری که به کدبانو بودن دختر و حرف مردم اهمیت میدهیم به مادری و همسری او هم توجه داریم؟ قطعا زنی که مادرو همسر خوبی باشد خانهدار خوبی هم خواهد شد.
دوم: چرا با باید های غلط همراهی میکنیم؟ چرا ارزش یک زن را در خانهداریاش خلاصه میکنیم؟ چرا این حق را به مردم میدهیم که دخترمان را مورد انتقاد قرار دهند به این خاطر که دستپخت خوبی ندارد یا حواسش به آشپزخانه اش نبوده یا .؟ چرا این انتقاد را حق میپنداریم؟ واقعا ارزش یک زن به ساختن یک غذای خوشمزه است یا پرورش یک انسان موفق؟!
سوم: به نظر میرسد سختگیری بیجا درباره دختران و از آنسو رفتار آسانگیرانه با پسر موجب دلخوری و عصبانیت پنهان دختران شده است که فقط این جمله آشنا که کاش پسر بودم» یک نمونه اظهار آن بوده است. واقعا پسر و دختری که موقعیت یکسانی دارند چرا نباید مسئولیت یکسانی داشته باشند؟ مسئولیت مشابه نه مسئولیت مساوی. واقعا دلیل آزادی های بیحسابی که به پسران داده میشود چیست؟
توجه زیاد به لکه ها، توجه به گرد و خاک و اینکه کجا نشسته اند، توجه وسواس گونه به تمیزی و ایجاد اضطراب برای خود و اطرافیان، طعنه زدنهایی که از درونش" من خیلی تمیزم" و " تو چقدر شهای" بیرون می آید، تلخ کردن روزهای زیبای منتهی به سال نو همه و همه از ن بر می آید و نیشش را بر ن فرو میکند
* عمه خانم مایع ظرفشویی دورتو که خاطرتان هست.
خوب است روز عید آدم از عید بنویسد و شادی و خوشحالی و صاحب آن عید؛ ولی گاهی مسئله ای پیش میآید که این امر اتفاق نمی افتد. در یکی از وبلاگ ها چیزی خواندم که فکرم را بسیار مشغول کرده است و لازم دیدم راجع به آن چیزی بنویسم چون خوب میدانم اگر الان ننویسم در بین موضوع های مختلفی که در ذهنم چیدم تا درباره شان بنویسم گم میشود. لذا ضمن تبریک میلاد صاحب امرمان شما را به خواندن این مطلب دعوت میکنم.
بدون مقدمه چینی و برای اینکه مطلب خیلی طولانی نشود میروم سراغ اصل مطلب. با وجود اینکه در جامعه شاهد این هستیم که خانواده با آنچه که اسلام عزیز گفته و خواسته است فاصله دارد و خیلی از اوقات جای زن و مرد عوض شده است ولی موارد بسیاری هم وجود دارد که زن و مرد از این طرف بام افتاده اند. اطاعت زن از شوهر را ولایت مطلق میدانند و گمان میبرند که همه وقت و همه جا این اطاعت باید باشد و اصلا حفظ کیان خانواده در گرو این امر است. مردهایی را میشناسم که تنها ملاکشان برای انتحاب همسر این است که زن همه جا به او چشم بگوید! حالا به سطح تفکر و عمق و بلند نظری! این مردان کاری ندارم و جای تعجبی هم برایم ندارد ولی آنجا انگشت به دهان میشوم که ن این را می پذیرند و اتفاقا گاهی در دفاع از این امر پرحرارتتر از مردان سخن میگویند و البته که تا مظلومی نباشد ظالمی هم نخواهد بود.
تقریبا( اینکه میگویم تقریبا به این خاطر است که شاید یک نفر باشد که خلاف این را گفته باشد و من ندیده باشم)همه مراجع نظرشان درباره محدوده اطاعت زن از شوهر این است:
اطاعت زن از شوهر مربوط به حقوق شویی و بیرون رفتن از منزل است»
در مورد خروج از خانه هم مراجع نکاتی دارند که بعدا در یک مطلب جداگانه خواهم گفت انشاالله.
نظر بعضی از بزرگان
آیت الله جوادی آملی:هرگز (الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّساءِ) نیامده است فتوای یک جانبه بدهد و به مرد بگوید تو فرمانروا هستی و هر چه می خواهی، بکن؛ چون اگر مرد از محل کار بیرون بیاید و به منزل نرود، قوام و فرمانروا و مدیر نیست. بنابراین اگر اسلام، این دو حکم اامی را در کنار هم ذکر می کند، به زن دستور تمکین می دهد و به مرد دستور سرپرستی می دهد؛ تنها بیان وظیفه است و هیچ یک نه معیار فضیلت است نه موجب نقص.»
علامه جعفری در همین مورد، چهار نوع خانواده را بیان میکند: زن و مرد با هم سرپرستی را به عهده گیرند؛ سرپرستی خانواده به عهده زن باشد؛ حالت پدرسالاری؛ نظام شورایی برای اداره خانواده با سرپرستی و مأموریت اجرایی مرد.
ااین حالت (چهارم) برای اداره منطقی خانواده، شرط لازم و فوق العاده با اهمیت است، به شرط آنکه طرفین شورا، حتی در خانواده هایی که فرزندان آنان نیز رشد یافته و از معلومات و تجارب مفید برخوردار شده اند؛ اعضای شورا با کمال تقوا و عدالت و بی طرفی از تمایلات شخصی در اداره خانواده دست به کار شوند. مسلم است که کار اجرای تصمیم های اخذ شده در شورا، در نتیجه گیری محض خلاصه نمی شود؛ بلکه بایستی این نتیجه به مرحله اجرا در آید. این عامل اجرا در ایدئولوژی اسلام، مرد معتدل است که با کلمه سرپرست و مسئول که معنای "قوام" است؛ تعبیر شده است».
مقام معظم رهبری: ز طرف مرد وظیفه این طور است که ضرورتهای زن را درک کند، احساسات او را بفهمد، نسبت به حال او غافل نباشد و خود را صاحب اختیارِ مطلق العِنان او در خانه نداند.
زن و شوهر دو نفرند، دو شریکاند، دو رفیقاند، هر کدام یک وُسعی از لحاظ فکری و روحی دارند.
مرد باید به زن کمک کند تا عقب ماندگیهایی را که در جامعه ما دارند، جبران کند. البته مراد از این عقب ماندگیها، آن چیزهایی نیست که امروز به تقلید از فرنگیها در جامعه ما مطرح میشود. بلکه مراد معرفت است. مراد تحصیلات است. مراد پیدا شدن روح اندیشه و تأمل و فکر در زن است. مراد اینهاست که هرچه مرد بتواند باید در این زمینه به همسرش کمک کند. اگر زن میخواهد کاری انجام بدهد یا در فعالیتهای اجتماعی سهیم باشد، در حدّ اقتضای وضع زندگی خانوادگی، مانع او نشود.
مرد نباید خیال کند چون میرود توی کوچه و بازار و با این و آن سر و کلّه میزند و یک شاهی ـ صنّار پول میآورد خانه، همه چیز مال اوست؛ نه! آنچه او میآورد نصف موجودیِ همه این خانواده است. نصف دیگر این خانم است. اختیارات خانم، کدبانویی خانم، رأی و نظر و نیازهای روحی خانم، اینها را باید رعایت کند.
این طور نباشد که مرد چون در دوران مجردی، ساعت ده شب میآمده خانهی پدر و مادرش، حالا هم که زن گرفته این طور ادامه بدهد، نه! حالا باید ملاحظهی همسرش را بکند.
در قدیم، بعضی مردها خود را مالک زن میدانستند . نه! همان قدری که شما در محیط خانواده ذی حق هستید او هم ذی حق است. نباید به زن زور بگویید و تحمیل کنید، چون به حسب جسم، او ضعیفتر است، بعضیها خیال میکنند که بله، حالا باید زور بگویند، صدایشان را کلفت کنند و دعوا کنند و تحمیل کنند .
نشریه ترجمان در آخرین شمارهاش مطلبی با همین تیتر چاپ کردهاست. این جستار که در سال 2019 توسط فرانک فوردی» جامعهشناس مجارستانی نوشته شدهاست دلایل فرزندآوری کمتر انسانها در سرتاسر کره خاکی را بیان میکند. فوردی دلایل اقتصادی را فقط بهانهای از این عدم تمایل بیان میکند به نظر او این تمایل همهگیر صرفا یک تصمیمگیری شخصی برآمده از تفکرات و فرهنگ آن فرد نیست بلکه یک اپیدمی است که فراگیر شدهاست و تمداران، سلبریتی ها، فعالان محیط زیست، نویسندگان، فضای مجازی و . هرکدام به شکلی در گسترش آن تلاش میکنند. وی با نام بردن از چندین کشور و بیان اتفاقاتی که در جهت زندگی بدون بچه رخ میدهد بیان میکند که ایدئولوژی ضد زادوولد از دو راه وارد شده است؛
یک: تفکر منفی نسبت به بچه دار شدن، تقبیح مادری، برتری خانواده های بی بچه و.
فوردی بعد از بیان اینکه شوق ن برای استقلال داشتن و جنبش فمینیسم بخشی از تفکر بدون بچه است معتقد است که جامعه پذیری به سمتی رفته است که به جای آنکه افراد دنبال رشد خود یا استقلال خود باشند دنبال آسیب پذیری کمتر و پرهیز از فشارها و تجربههای چالش برانگیز هستند.
دو: توجه به محیط زیست؛ فعالان این گفتمان معتقدند انسان مخرب سیاره زمین است و درنتیجه بچه بیشتر به معنی انتشار بیشتر کربن است. برای مثال مایکل میچر معتقد است انسان یک نوع ویروس است که تن زمین را مبتلا میکند.
در انتها فوردی جستارش را با این سخنان به پایان میرساند: تا همین اواخر بچه ها لطف خدا و برکت زندگی شمرده می شدند و اکنون افراد زیادی می گویند که بچه نداشتن لطف و برکت است و در نهایت دلیل این بی ایمان شدن به روح بشر نه اقتصادی است نه زیست محیطی. بلکه موتور اصلی این جنبش ضد زادوولد آن است که این اقشار جامعه امروز به سختی میتوانند معنایی برای زندگی بیابند. بازیابی اعتمادمان به روح بشر و فضایل قدیمی بشری بهترین پادزهر برای این چرخش علیه بچه دار شدن است.»
پی نوشت: دهکده جهانی خیلی بیشتر از آنچه که فکرش را بکنیم اتفاق افتاده است! همه دلایل بچه دار نشدن که در این جستار نام برده شده را کم و بیش بین اطرافیان، آشنایان و دوستان و . دیده ایم.
حالا که بیخوابی به سرم زده، آخرین پستی که خواندم مرا به فکر فروبرده: آرزوهای قبل مرگم چیست؟
ایاک و طول الامل» امیرالمومنین(ع) را به خاطر آوردم و با خود اینطور زمزمه کردم؛ این آرزوها بعضیهایش فقط طعم شیرین خیال است که در حد خیال میماند و بس؛ بعضیهای دیگرش آرزوهاییست شاید دستیافتنی به شرط اراده و یقین و توکل و خواست خدا. همین و نه بیش از این .
یک: یکی از آرزوهای بسیار مهم و بسیار هیجانانگیز برایم این است که همه ایران را قبل از مرگ ببینم. همه ایران.
دو: یک موسسه فرهنگی که در حوزه ن کار میکند راه بیندازم و ترجیحم این است این موسسه یک سایت عالی و به روز در مورد مسائل ن داشته باشد.
سه: دوست دارم با مرضیه برومند، بیژن بیرنگ و مهرانه مهین ترابی مصاحبه کنم. قطعا اگر سیمین دانشور و نادر ابراهیمی از دنیا نرفته بودند در این لیست جا میگرفتند.
چهار: بعد از اینکه ایران را گشتم به هند بروم و ژاپن بعد از آنجا به مصر و بعد هم به ایتالیا و یونان. البته حتما همراه همسرم :)
پنج: یکی از مهمترین آرزوهایم این است که کارگردان شوم و در مورد مسائل اجتماعی و خانوادگی و ن فیلم بسازم.
شش: آرزویم این است که قبل از مرگ چند کتاب را حتما کامل بخوانم: تفسیرالمیزان، تفسیر تسنیم، همه کتب شهید مطهری، شاهنامه و دیوان حافظ.
هفت: پرواز کنم. نه با هواپیما. با این تکنولوژی هایی که آدم را شبیه پرنده میکند. آن هم حتما با همسرم :)
هشت: یک دوره کامل (با هر موضوعی) با آیت الله جوادی آملی بگذرانم. یک جمع نه بدون حضور مردان؛ که بتوانیم تمام مدت چهره ایشان را ببینیم نه پس کله مردان را آن هم از تلویزیون!
نه: یک سفر خیال انگیز به قطب شمال یا جنوب داشته باشم. راه رفتن پنگوئن ها را از نزدیک ببینم، فضای سرارسر سفیدی، خرس های قطبی، شفق قطبی و خورشید نیمه شب و .
ده: بچه پاندا یا ببر داشته باشم که هیچ وقت بزرگ نشوند :)
پی نوشت: خوب شد تعداد داشت وگرنه حالا حالاها ادامه میدادم :) البته من از آرزوهای خانه و خانواده چیزی نگفتم چون یکسری آرزوهای همگانی ست که همه دلمان میخواهد آنطور بشود.
اولین هدیه عاشقانهای که به من دادی یک کاشی آبی بود یک کاشی آبی که رویش این شعر نوشته شدهبود:
ای عشق همه بهانه از توست، من خامشم این ترانه از توست
آن بانگ بلند صبحگاهی، وین زمزمهی شبانه از توست»
حالا اما اولین سوم اردیبهشتیست که تو نیستی و خوب میدانی همیشه اولینها در یاد میمانند.
نگاه میکنم به کاشی و بعد زمزمه میکنم
من انده خویش را ندانم، این گریهی بی بهانه از توست.»
هدیه امروز من به تو، به این روزها.
درخت جوان شاخههایش را تکانی داد، خستگی در کرد و همانطور تنومند ایستاد. چشمش به یک درختچه سبز افتاد؛ کمی آنسوتر. کش و قوسی به بدنش داد و برگهایش را رساند روی سر درختچه. لبخند او را که دید دلش قرص شد، لبخندی تحویلش داد و همانطور ایستاد. روزها میگذشتند و درخت برگهایش بزرگتر میشد و پهنتر و خودش تنومندتر. شاخهی بالای سر درختچه زیادی بلند و پهن شدهبود و نمیگذاشت نور به درختچه برسد ولی او برایش مهم نبود. مهم این بود که درخت کنارش بود.
کمکم سر و کلهی دو نهال دیگر هم پیداشد. یکی جوان و کوچک و دیگری جوانتر و کوچکتر. درخت حالا برگهایش را طوری پهن کردهبود که همه را زیر بال و پر بگیرد. درختچه و دو نهال زیر سایه عظیم درخت آرمیده بودند، بدون نور آفتاب.
روزها از پی هم میآمدند درختچه اما دیگر میوه نداد، شکوفههایش با کوچکترین تکانی میریختند و گاهی اصلا شکوفهای نداشت. نهالها هم بزرگ شدند؛ ولی همانطور باریک و لاجون ماندند.
یک روز وقتی درخت از خواب شبانه بیدار شد حس عجیبی داشت، خوب که خودش را برانداز کرد فهمید همهی برگهایش ریخته! شاید پیر شدهبود یا شاید آفت زدهبود؛ نمیدانست چه بلایی سرش آمده. درختچه و نهال کوچک و بزرگ وقتی درخت را دیدند وحشت کردند. خواستند حرفی بزنند برگهای.» ناگهان آسمان تیره و تار شد؛ باران سیلآسا شروع شد و بعدش رعد و برق و باد و طوفان.
درخت خواست به درختچه و دو نهال کمک کند ولی نتوانست. چشمانش جایی را نمیدید. بعد از مدتی که همهچیز آرام شد آنچه را که میدید باور نداشت، درختچه شاخههای نازکش شکسته بودند، یکی از نهالها کج شدهبود و دیگری هم حال بهتری نداشت.
درخت، محزون از آنچه که میدید به خودش نهیب زد درخت فقط پناه نمیخواهد، درخت نور میخواهد تا رشد کند تا خوب رشد کند، تا جلوی طوفان بایستد.»
به نظرم آمد این دو کتاب و یک جستار مناسب این روزهاست و میتواند حالمان را خوش کند هرکدام به طریقی.
دستگاه ادراکی بشر/ شهید مطهری
این تیتر یکی از گفتارهای کتاب بیست گفتار شهید مطهریست. خیلی وقت است که میخواستم این جستار را معرفی کنم ولی نشد. حالا دیدم بهترین زمان برای معرفیاش است. یکی از تاثیرگذارترین مطالبی است که تا به حال خواندهام آنقدر که از حال خودم بعد از خواندن این متن کوتاه 12 صفحه ای متعجب شدم. البته که قطعا ارادتم به استاد شهید، در این هیجان و گیرایی بیتاثیر نبوده ولی جدای از این، مطلبی بسیار شیرین و خواندنیست. در یک متن کوتاه هم از خودشناسی میخوانید و هم از خداشناسی، آن هم بسیار لذت بخش، آن هم در ماه خدا.
فرنگیس/ مهناز فتاحی
این کتاب درباره فرنگیس حیدرپور زنی اهل یکی از روستاهای استان کرمانشاه است. زنی شجاع، غیور، ستودنی و عجیب! تندیسش در یک پارک و یک میدان کرمانشاه قرار دارد. کتاب فرنگیس 354 صفحه است ولی گمان نکنید که صفحه ای از این کتاب را بدون هیجان و اتفاق خاص میخوانید. یک فیلم پرهیجان مکتوب است
این کتاب مناسب این روزها ست؛ روزهایی که خستگی از قرنطینه کرونا همهمان را کلافه کردهاست دقیقا همین زمان خوب است با زندگیهایی آشنا شویم که قدر این روزگار را بدانیم!
هشت درس برای ازدواجی بانشاط/ ویلیام گلاسر و کارلین گلاسر
من کلا از کتابهای روانشناسی خوشم نمی آید به خصوص از زمانی که این کتابهای روانشناسی مثبت گرا بازار را قرق کرده و برای همه نسخه میپیچد. جدیدا یکی از دوستان که رشته اش مرتبط با روانشناسی ست کتابی معرفی کرد که بسیار خواندنی ست. با بدبینی تمام آن هم بعد از چندروز و زمانی که حوصله هیچ کاری نداشتم شروع کردم به خواندن کتاب، ولی در همان صفحات اول جذبش شدم. البته بگویم ویراستاری کتاب و گاهی ترجمه کتاب افتضاح است.
خلاصه این روزها که دعوای زن و شوهری به حد اعلایش رسیده این کتاب را بخوانید. :) پیشنهاد میکنم به زوج های جوان، میانسال و حتی پیر.
دوره های زیادی با محوریت کتابهای شهید مطهری تشکیل شدهاند ولی من بعد از شنیدن تعریف و تمجید آدمهای مختلف از یک دوره خاص، در کلاسهایش ثبت نام کردم. بسیار کلاس ها را دوست داشتم و با وجود مسافت زیاد شوق رفتن به کلاسها و طی کردن مدارج بالاتر را داشتم. تا اینکه بعد از گذراندن دو ترم، به دلیل تداخل کلاس های دانشگاه نتوانستم در ترم سوم شرکت کنم.
فکر میکنم امسال سومین سالیست که از آن ترم میگذرد و من همیشه حسرت گذراندن ترمهای بعدی در دلم بود تا چند روز قبل.
چند روز قبل میخواستم مطلبی را بنویسم و داشتم در ذهنم مباحث مختلف را ردیف میکردم؛ از آنجایی که شهید مطهری جزو اولین افرادیست که در مورد هر موضوعی میل دارم نظرشان را بدانم، سریع یاد ایشان افتادم و داشتم به نظر ایشان در اینباره فکر میکردم. ولی اتفاق عجیبی افتاد. من هیچ، از نظر استاد به ذهنم نیامد. با اینکه میدانستم آن موضوع را در فلان کتابش خواندهام. به جایش حرفهای مدرس کلاسهای شهید مطهری به خاطرم آمد! خیلی به مغزم فشار آوردم ولی فایده نداشت. اصل حرف به یادم نمیآمد فقط کپی ناقص و تقریبا تفسیر به رای آن مدرس در یادم ماندهبود. خیلی غصه خوردم و انگار که رکب خوردهباشم برای همیشه فکر ادامه دورههای شهید مطهری را زدم.
خاطرم هست این کلاس.ها را به خیل عظیمی از افراد پیشنهاد کردم! لذا با این اتفاق پیشآمده فقط میتوانم بگویم اگر حوصله خواندن کتابهای شهید مطهری را ندارید و فقط دلتان یک خلاصه یا یک زیرنویس از آنها میخواهد یا اینکه خیلی با کتابهای شهید مطهری حال نمیکنید و صرفا به این خاطر که همه او را متفکر میدانند دوست دارید نظراتش را بدانید، به این کلاس ها بروید وگرنه بنشینید از اول تا آخر کتابهای استاد را با ولع تمام بخوانید و نکتهبرداری کنید و از این همه نبوغ، هوش، علم، عقل و . شهید مطهری لذت ببرید و غصه بخورید که ما چقدر زود ایشان را از دست دادیم.
در روزگار ما انسان مذهبی تعریف دقیقی ندارد. من از ایمان حرف نمیزنم، به ارتباط انسان با خدایش و حتی ارتباط انسان با خانوادهاش هم کاری ندارم؛ من دقیقا منظورم حضورانسان مذهبی در اجتماع است. ذهنتان را از چادر و ریش و اربعین و هیئت و . خالی کنید. اینها هست ولی آیا مذهبی بودن به همین جا ختم میشود؟! راستش را بخواهید ما تعریف دقیقی از پسر مذهبی یا دختر مذهبی نداریم. اینکه چطور باید باشند؛ و در این بین تعریف دختر مذهبی باز پیچیدهتر و سختتر است. شاید به دلیل که اجتماع تا مدتها جایی فضایی مردانه محسوب میشده است و در نتیجه سابقه حضور مرد در اجتماع بیشتر از زن است.
از آن زمانی که ن به اجتماع آمدند، از آن زمان که دانشگاهها تاسیس شدند، از آن زمان که ن زیادی شاغل شدند و از آن زمانی که ارتباط بین دوجنس بیشتر شد، خواستگاری مدرن هم سروکلهاش پیدا شد. دیگر خانواده تنها محل همسرگزینی نبود. نمیدانم الان چقدر ازازدواجها خارج از قالب سنتی خود اتفاق میافتند و من حتی به خوبی یا بدی خواستگاری مدرن کاری ندارم. من میخواهم بدانم چقدر از دختر و پسرهای جوان آداب این خواستگاری را میدانند؟ خواستگاری سنتی در فرهنگ و سنت ماست، آباء و اجداد ما اینطور ازدواج کردهاند و ما همه رسوم این خواستگاری را بلدیم. ولی خواستگاری مدرن چطور؟ احتمالا این نوع خواستگاری را چون نمیپسندیم کنارش گذاشتهایم. ولی واقعیت این است که چه خوشمان بیاید چه نه اتفاق میافتد.
اگر یک پسر در فضایی غیر از خانواده از یک دختر خوشش آمد باید چه کار کند؟ برمیگردم به مقدمه مطلب. اگر آن دختر و پسر مذهبی باشند باید چه کار کنند؟ بسیاری از پسران مذهبی در این مواقع منتظر میمانند. منتظر میمانند که اگر آنها در باغ سبز نشان دادند پس دختر هم باید چراغ سبز نشان دهد! حالا درست است مذهبیاند ولی یک لبخندی، نگاهی، حرفی و.
دوست دارم یکبار هم که شده اینجا از پشت شیشههای مجازی به همه آنهایی که در این موقعیت هستند بگویم حدیث امام علی را درباره سه فضیلت زن شنیده اید؟میدانید یکی از فضیلت هایی که امیرالمومنین برای ن میپسندند تکبر است؟ شهید مطهری دراینباره میگویند منظور این است که زن شایسته نیست که در مقابل نامحرم فروتنی کند بلکه باید در مقابل نامحرم خودش را بگیرد تا همواره بین او و نامحرم حریم و دور باش باشد.»
پس در ذهنتان تکبر را کنار منش یک دختر مذهبی قرار دهید و منتظر چراغ سبز نمانید.
دوره های زیادی با محوریت کتابهای شهید مطهری تشکیل شدهاند ولی من بعد از شنیدن تعریف و تمجید آدمهای مختلف از یک دوره خاص، در کلاسهایش ثبت نام کردم. بسیار کلاس ها را دوست داشتم و با وجود مسافت زیاد شوق رفتن به کلاسها و طی کردن مدارج بالاتر را داشتم. تا اینکه بعد از گذراندن دو ترم، به دلیل تداخل کلاس های دانشگاه نتوانستم در ترم سوم شرکت کنم.
چند روز قبل میخواستم مطلبی را بنویسم و داشتم در ذهنم مباحث مختلف را ردیف میکردم؛ از آنجایی که شهید مطهری جزو اولین افرادیست که در مورد هر موضوعی میل دارم نظرشان را بدانم، سریع یاد ایشان افتادم و داشتم به نظر ایشان در اینباره فکر میکردم. ولی اتفاق عجیبی افتاد. من هیچ، از نظر استاد به ذهنم نیامد. با اینکه میدانستم آن موضوع را در فلان کتابش خواندهام. به جایش حرفهای مدرس کلاسهای شهید مطهری به خاطرم آمد! خیلی به مغزم فشار آوردم ولی فایده نداشت. اصل حرف به یادم نمیآمد فقط کپی ناقص و تقریبا تفسیر به رای آن مدرس در یادم ماندهبود. خیلی غصه خوردم و انگار که رکب خوردهباشم برای همیشه فکر ادامه دورههای شهید مطهری را زدم.
خاطرم هست این کلاس.ها را به خیل عظیمی از افراد پیشنهاد کردم! لذا با این اتفاق پیشآمده فقط میتوانم بگویم اگر حوصله خواندن کتابهای شهید مطهری را ندارید و فقط دلتان یک خلاصه یا یک زیرنویس از آنها میخواهد یا اینکه خیلی با کتابهای شهید مطهری حال نمیکنید و صرفا به این خاطر که همه او را متفکر میدانند دوست دارید نظراتش را بدانید، به این کلاس ها بروید وگرنه بنشینید از اول تا آخر کتابهای استاد را با ولع تمام بخوانید و نکتهبرداری کنید و از این همه نبوغ، هوش، علم، عقل و . شهید مطهری لذت ببرید و غصه بخورید که ما چقدر زود ایشان را از دست دادیم.
اگر بخواهیم جواب ساده و دمدستی به این سوال بدهیم جوابش این میشود که چون جامعه بیمار است! این مختص ایران هم نیست همه دنیا همینطور است. زن و مرد فطرتا به ازدواج نیاز دارند و هیچ کدام نیازمندیشان بیشتر از جنس دیگر نیست. اینکه چه شده این اتفاق رخ دادهاست دلایلی دارد:
اول: زن امروز نسبت به گذشته از نظر عقلی، اجتماعی، اقتصادی و . خیلی پیشرفت داشتهاست ولی به دلیل رعایت نشدن بعضی اصول بسیار مهم ارزشش کمتر از زن دیروز شدهاست. امام موسی صدر زن امروز را به تابلوی هنری» تعبیر میکنند و شهید مطهری هم در اینباره معتقدند: دقایق روانشناسی ثابت کرده است که ملاحظات بسیار دقیقی یعنی طرحی در خلقت بوده برای عزیز نگه داشتن زن. هر وقت این حریم بکلی شکسته و این حصار خرد شده است، شخصیت زن از نظر احترام و عزت پایین آمده است. البته از جنبه های دیگری ممکن است شخصیتش بالا رفته باشد مثلا با سواد شده باشد، عالمه شده باشد.»
چیزی که اهمیت دارد این است که این قضیه شامل همه ن میشود و به اصطلاح تر و خشک باهم میسوزند؛ یعنی بدحجابی فقط ارزش وجودی زن بدحجاب را پایین نمیآورد بلکه ارزش زن با حجاب را هم کم میکند! و اینجاست که اهمیت نهی از منکر مشخص میشود و اینکه همه مسافران یک کشتی هستیم! لذا زن در گذشته با اینکه در اکثر مواقع بیشتر شبیه یک کالا بودهاست، ولی یک کالای گرانقیمت محسوب میشده که مردان گاهی مجبور بودهاند برای به دست آوردن این کالای ارزشمند با هم بجنگند!
دوم: ن و دختران مجرد در جامعه ایرانی تحت فشار اجتماعی هستند. این دختر است که ترشیده می شود نه پسر! جامعه ایرانی ازدواج نکردن را نمی پسندد( آن هم به درست) ولی واکنشش نسبت به مجرد ماندن دختر و پسر بسیار متفاوت است. یک پسر اگر مجرد بماند خانوادهاش فقط ناراحت میشود. ولی یک دختر اگر مجرد بماند خانواده در موضع ضعف قرار میگیرد، انگار جنس خوبی نداشته که بتواند بفروشد! خانواده زخم زبان میشنود و حتی اگر نشنود بارها و بارها خودشان، خودشان را زخم میزنند، نه وما در ظاهر و به زبان، بلکه در فکر و ذهنشان.
و کدام دختریست که اینها را نفهمد حتی اگر به رویش نیاورند؛ که میآورند!
ازدواج یک مسیر طبیعی و ترجیحی برای زن و مرد است. چرا نمیخواهیم بپذیریم که شاید بعضیها این ترجیح را نخواهند؟ چرا نمیگذاریم مردم خودشان راهشان را انتخاب کنند. مگر ازدواج تنها مسیر زیستن است؟ اصلا اگر بپذیریم به فرض محال همه دختران ایرانی واله و شیدا و دیوانه ازدواج هستند مگر فرهنگمان، دینمان، سنتمان نمیگوید که باید خواسته شوند نه بخواهند؟ چرا کسی را بابت چیزی که از ارادهاش خارج است آنقدر مواخذه میکنیم و تحت فشار میگذاریم؟
مجموع این امور باعث میشود که ازدواج برای دختر ایرانی فقط ازدواج نباشد بلکه یک پیروزی بزرگ به حساب آید و یک مدال افتخار! که از جامعه نصیبش شدهاست به همین خاطر تمایلش به ازدواج بیشتر شود.
سوم: ازدواج برای دختران یک جذابیتهایی دارد که برای پسران ندارد. مثلا فرهنگ ایرانی به غلط رنگ کردن مو و اصلاح صورت را برای دختران مجرد منع میکند. این قضیه شاید برای گذشته که دختر زیر شانزده سالگی ازدواج میکرد مناسب بودهاست ولی در این روزگار این قضیه خیلی خندهدار و مضحک و حتی بدوی است! شاید بگویید این امر منقضی شدهاست. ولی راستش را بخواهید هنوز بسیاری از دختران در خانواده های مذهبی و خانوادههای سنتی بر همین منوال پیش میروند. یا رویای پوشیدن لباس عروس که خاص دختر است زیرا میل به جلوهگری در زن خیلی بیشتر است. شاید خندهدار به نظر برسد ولی اکثر ن ایرانی یک گروهای زیرزمینی دارند که دختران مجرد را به آن راه نمیدهند! آدم اینجور وقتها یاد هوشمندی اسلام عزیز میافتد که معتقد است حرفهای خصوصی را در جمع بازگو نکنید، ولی خب این هم از آن حرفهایی ست که در گنجه دارد خاک میخورد! درحالی که در مردان این قضیه اصلا وجود ندارد، مرد مجرد و متأهل اصلا فرقی ندارد. مجرد همینقدر آزاد است یکسری حرفها را بزند که متاهل.
چهارم: واقعیت این است که خانه بیشتر از اینکه به مرد متکی باشد به زن متکی است. این قضیه را از آن طرف هم میتوان گفت، زن بیشتر به خانه دلبسته است تا مرد. یک جورهایی خانه محل فرمانروایی زن است لذا زن بیشتر از مرد خانه مستقل را دوست دارد، جایی که بتواند خودش به تنهایی مدیریتش کند. اشتغال ممکن است این حس را کم کند ولی از بین نمیبرد. از طرفی نرخ اشتغال ن هنوز خیلی پایین است و این یعنی ن زیادی هنوز بیشتر وقت خود را در خانه سپری میکنند. سریال سرباز در این مورد دیالوگ جالبی داشت. یلدا در گفتگو با یحیی میگوید: من زن خانهدارم؛ زن خانهدار هم قبل از هرچیز باید خانه داشتهباشد.»:
پنجم: در جامعهمان دختران را بیشتر از پسران به ازدواج ترغیب میکنیم. فرهنگی که از کودکی به کودکانمان القا میکنیم.
عروس شی مادر!»
انشالله یک بخت خوب نصیبت بشه»
سفیدبخت شی»
جملاتیست که برای دختران به کار میرود و برای پسران مابهازایی ندارد.
لباس توری و سفیدی که تن دختربچه میکنیم لباس عروس» مینامیم ولی اگر پسربچهای کت و شلوار بپوشد آنرا لباس دامادی نمینامیم.
درحالی که در سنت و فرهنگ ما تشویق به ازدواج برای مردان هم بودهاست. مثلا بعضی فرهنگ های ایرانی غیر از لباس عروس، لباس دامادی خاصی هم داشتهاند یا آنقدر ازدواج را برای مرد مهم میدانستند که اگر جوانی ازدواج نکرده از دنیا میرفت جوان ناکام» نام میگرفت!
ششم: آزادی عمل دختران در خانواده کمتر از پسران است و این کنار این موضوع که بعضی خانوادهها مسئولیت بیشتری را از دختر طلب میکنند درحالی که مسئولیتی به پسر نمیدهند یا خیلی کم میدهند اوضاع را سختتر میکند.
بماند که توجه و عاطفهای که دختر لازم دارد در خانوادههای زیادی دیده نمیشود.
درباره این سایت